بایگانی روزنامه‌ها

وضعیت رتروتوپیایی جامعۀ امروز ایران: معناها و آسیب‌ها

این مقاله می‌کوشد وضعیت جامعه ایران را ذیل مفهوم رتروتوپیا توصیف و تحلیل کند. رتروتوپیا مفهومی است که زیگمونت باومن آن را بازگشت به یوتوپیا، آرمانشهر یا آینده تعریف می‌کند. او جهان کنونی را درگیر خشونت گسترده و بی‌مهار، قبیله‌گرایی، نابرابری، رقابت‌های ملی و مخاصمات بین کشورها می‌داند. در شرایطی که نابرابری اقتصادی و قطبی‌شدن جوامع به اوج رسیده است؛ در سطح فردی نیز انسان کنونی را مستأصل، ازخود بیزار، و در تمنّای نبودگی می‌بیند که در چنین وضعیتی میل به بازگشت به رحم را به عنوان جایی گرم و نرم و آرام آرزو می‌کند. به‌نظر می‌رسد، جامعه ایران در وضعیتی مشابه قرار دارد: نابرابری فزاینده، فساد گسترده، ناکارآمدی در کنار زوال نظام اخلاقی و یأس فراگیر و عمیق از آینده، اعتبار آرمان‌های انقلاب را زدوده است. ناامیدی، سرخوردگی و فقدان چشم‌انداز از آینده، میل به بازگشت به گذشته را تقویت کرده است. اگر این وضعیت را ذیل مفهوم رتروتوپیا قرار دهیم، گرایش‌های نوستالژیک یا گذشته‌گرایانۀ متنوعی که در جامعه ایران سر برکشیده است، قابل فهم می‌شود.

این مقاله، ضمن تشریح نکات فوق به بررسی وضعیت نوستالژیک جامعه و آسیب‌های آن (یعنی، احساس درماندگی جمعی، ناامیدی، رویاپردازی، انفعال، بحران هویت و گمگشتگی تاریخی) می‌پردازد، و نشان می‌دهد که رتروتوپیای باومن، بیش از آن‌که در حسرت گذشته‌ای موهوم و غیرقابل بازگشت و متروک باشد، معطوف به آینده و جامعه‌‌ای شکوفاتر، آزادتر، برابرتر، دموکراتیک‌تر و زیست‌پذیرتر است. 

طرح مسأله

در یکصد سال اخیر دو انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی در ایران به وقوع پیوسته است. نخست، انقلاب مشروطیت که در آغاز با شعار عدالتخانه دنبال می‌شد و در پی محدود کردن قدرت شاهان قاجار و حاکمیت قانون بود. سپس، انقلاب اسلامی، رژیم سلطنتی را سرنگون کرد و تحقق آزادی و جمهوریت را وعده داد. انقلاب مشروطه به‌رغم موفقیت‌هایی اندک و کوتاه‌مدت، خیلی زود با شکست مواجه شد و سلطنت استبدادی و خودکامگی بازتولید و انقلاب به ضد خودش تبدیل شد. انقلاب اسلامی به سبب رشدیافتگی خرد جمعی و شعور اجتماعی و تغییرات ساختاری که صورت گرفت به شکلی جدی‌تر از اهداف خود پاسداری کرده است و در مقابل فاصله گرفتن از آرمان‌های انقلاب مقاومت می‌کند. با این‌حال، چهار دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، جامعۀ ایران دچار بحران‌های جدی و انحراف‌های اساسی است. می‌خواهیم ببینیم آیا می‌توانیم وضعیت کنونی جامعه ایران را ذیل مفهوم رتروتوپیا توصیف و تحلیل کنیم. چنان‌چه گفته شد وضعیت رتروتوپیایی به این معناست که یوتوپیای وعده داده شده به اهداف خود نرسیده و مناسبات در مسیری اصولی پیش نمی‌رود و چشم‌انداز روشنی در افق تحولات پدیدار نیست. در چنین وضعیتی، که جامعه دچار زوال اخلاقی و گسستگی اجتماعی است و ناامیدی و سرگردانی فکری، فضای ذهنی جامعه را اشباع کرده است برخی گروه‌های اجتماعی به لحاظ ذهنی رو به گذشته می‌آورند و احیای جامعه را در توسل به آرمان‌هایی می‌جویند که در گذشته یا زمانی تحقق یافته یا وعده‌های مسکوت مانده‌ای محسوب می‌شوند. بنابراین، پرسش محوری این مقاله این است: آیا در ایران با وضعیت رتروتوپیایی روبرو هستیم؟

ایدۀ رتروتوپیا به این معناست که جوامعی که با وعده‌های آرمانشهری و به امید رسیدن به پیشرفت و رفاه، انقلاب می‌کنند، در پی ناکامی‌ها و شکست‌ها در تحقق وعده‌ها، چاره‌ای جز بازگشت به روح یوتوپیا و امید و تلاش جمعی برای شروعی دوباره ندارند. باومن این چرخه را در کتاب خود در مورد جوامع اروپایی و جهان غرب یک قرن پس از وعده‌های آرمانشهری مبنی بر پیشرفت و رفاه، به لحاظ نظری و تجربی مورد بررسی قرار می‌دهد. ایدۀ تقریباً مشابهی مبنی بر چرخۀ تکرار‌شوندۀ آرمان‌شهرها و پاد-آرمانشهرها در کتاب “ایدئولوژی و یوتوپیا” توسط کارل مانهایم، جامعه‌شناس مجارستانی نیز در سال ۱۹۲۹ مطرح شده بود. رتروتوپیا درعین‌حال قابلیت متدیک دارد و از آن می‌توان به عنوان روش در شناخت جوامعی که تحولات انقلابی را تجربه کرده‌اند استفاده کرد. تلاش این مقاله، مرور آرمان‌های انقلاب ۵۷، روند تحولات چهار دهۀ اخیر، و وضعیت موجود جامعه ایران در چارچوب مفهوم رتروتوپیا است.

پس از طرح مسأله، در فصل نخست، چارچوب مفهومی توضیح داده می‌شود؛ در ادامه جامعۀ ایران از منظر دو تجربۀ انقلاب و شرایط کنونی بررسی می‌شود؛ در فصل سوم به زمینه‌های رتروتوپیایی جامعه ایران و جریان‌های گذشته‌گرا اشاره خواهد شد و در مؤخره، به راهبرد باومن برای وضعیت رتروتوپیایی پرداخته می‌شود.  

چارچوب مفهومی

ایدۀ یوتوپیا یا آرمانشهر که توماس مور در سال ۱۵۱۶ میلادی در کتابی به همین عنوان برای توصیف یک نظام سیاسی بی‌عیب و نقص به کار برد، درواقع صورتبندی جدید و توسعه‌یافته‌ای از یک پدیدۀ کهن و یک خواستۀ تاریخی بشر بود. گرچه پیشینۀ آن را به آرای فلاسفه یونان باستان یعنی افلاطون و ارسطو نسبت می‌دهند اما دلبستگی به ایجاد یا خیال‌پردازی دربارۀ یک نظم اجتماعی آرمانی را می‌توان مؤلفه‌ای آمیخته با سرشت و ماهیت جامعه انسانی دانست. افسانه‌های دوران باستان، وعده‌های پیامبرانِ روزگاران کهن یا نویدهای جنبش‌های انقلابی در جهان معاصر را می‌توان ذیل همین مفهوم یعنی جستجوی سرزمین یا تحقق شرایطی عاری از بیداد و تباهی و سرشار از آسایش و فراوانی یا سعادت و نیک‌بختی یا همان یوتوپیا، دسته‌بندی کرد. درواقع اندیشۀ یوتوپیایی از زمانی مطرح شد که انسان با خوش‌بینی تمام به این نتیجه رسید که بهشت را روی همین زمین باید و می‌توان ساخت.

واقعیت این است که اجتماع انسانی همیشه صحنه منازعۀ دو دسته نیروی بازدارنده و پیش‌برنده است. نیروی بازدارنده با انحصار منابع کمیاب از جمله قدرت، ثروت و منزلت به طرق مختلف می‌کوشد تا انحصار خود را تثبیت و حفظ کند. در سمت مقابل، نیرویی ناراضی، منتقد و معترض به وضع موجود، با نظام فکری متفاوت که خواستار تغییر و دگرگونی است، وجود دارد. نیروی معترض، آرمان‌خواه و خواهان برابری و آزادی است و معتقد است حامیان وضع موجود با انحصار قدرت خود، مانع رشد و پویایی و پیشرفت مردم و جامعه ‌شده‌اند. کارل مانهایم[۱] از متفکران حوزۀ معرفت اجتماعی در دهۀ سوم قرن میلادی گذشته در کتاب معروف خود ایدئولوژی و یوتوپیا[۲] (۱۹۲۹) مقابلۀ دو نیروی مذکور را در قالب واژۀ ترکیبی یوتوپیا تصویر می‌کند. وی معتقد است هـر دورة تـاريخي دربردارندة ايده‌هايي بوده كه از مرز نظام موجود فراتـر رفتـه‌انـد و درمقابل این ايده‌ها  كـه بـا نظـم جاري تناسب و توافق ندارند و از حد واقعيت فراتر مي‌روند، ايده‌ها يـا باورهایی هـم وجود دارند كه سازگار با موقعيت موجود عمل مي‌كنند. به‌گفتة مانهايم، نظامِ عملاً موجـود، “توپيا” (topia) ناميده مي‌شود و درمقابل، ايده‌هايي كه با شرايط موجود سازگار نيسـتند و از موقعيت موجود فراتر مي‌روند، می‌تواند اوتوپيـا (utopia) باشـند. (مانهایم،۲۶۰ -۲۵۸)

نکتۀ قابل توجه، اشارۀ مانهایم به چرخۀ پایان‌ناپذیر این تقابل و جابه‌جایی است. وی می‌نویسد: “هرگاه دربارة اتوپيا سخن مي‌گوييم، واژه را صـرفاً در مفهومي نسبي به‌كار مي‌بريم و منظور از آن اتوپيـايي اسـت كـه فقـط از ديـدگاه نظـام اجتماعيِ معيني كه هنوز موجود است، تحقق‌ناپذير بـه‌‌نظـر مـي‌آيـد. به اين ترتيب، توپيا در سير تاريخ همواره ازطريق تحولات انقلابي به اُتوپيا تبديل مي‌شود. به‌عبارت‌ديگر، توپيا يا نظام مسـتقر و موجـود، فقـط پـسمانـدهاي پلشت است كه بر اثر فرونشيني اتوپياها و انقلاب‌ها برجاي مـي‌مانـد. ازايـن‌رو، راه تـاريخ به‌صورت جريان متناوبي است از سير تبديل توپيا به اُتوپيا و از آن‌جا به توپياي بعدي و بـر همين قياس. (مانهايم، ۲۶۲)

بر این ‌اساس می‌توان گفت که مانهایم در واژۀ یوتوپیا همان تناوب و توالی نظام‌های سیاسی-اجتماعی را می‌بیند که به‌طور مکرّر در هر جامعه‌ای پدیدار می‌شوند. به این معنا که با تلاش نیروهای ترقی‌خواه، و طرح شعارها و آرمان‌های آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه، نظام مستقر را که در تحقق آبادانی و رفاه و عدالت شکست خورده است، به کناری زده و تلاش برای برپایی نظام جدیدی را آغاز کرده‌اند. اما نظام انقلابی تازه مستقرشده نیز پس از چندی دچار استحاله شده و به ضد خوش تبدیل می‌شود.  

زیگمونت باومن[۴]، اندیشمند و جامعه‌شناس خلاق و مبدعِ نظریۀ مدرنیتۀ سیال، حدوداً یک قرن بعد در کتاب رتروتوپیا[۵] تبیین تازه‌ای از همین مفهوم را ارائه می‌کند. باومن در مقدمۀ کتاب می‌نویسد: از زمان توماس مور به بعد، چشم‌اندازهایی برای سعادتمندی انسان، در قالب محلی به نام توپوس[۶] طرح شد. توپوس، به معنای یک مکان ثابت، یک شهر کوچک، یک شهر بزرگ یا یک قلمرو سلطنتی بود که هر کدام حکمرانی خردمند و خیرخواه داشت. اما، چشم‌انداز‌های سعادت انسان در جایی تحقق نیافت … اکنون “رتروتوپیاها”[۷] یا “بازگشت به یوتوپیاها” در حال پیدایش‌اند. بازگشت به یوتوپیاها، رویاهایی است که به جای مأنوس‌شدن با آن‌چه متولد نشده و نیز آینده‌ای که هنوز موجود نیست، درگذشته‌ای گمشده، ربوده شده یا متروک، چون مرده‌ای متحرک مانده‌اند. (باومن، ۱۷-۱۶)

تفاوت نگاه باومن با مانهایم این است که باومن بر بازگشت به گذشته تأکید می‌کند. اما برای آن‌که به گذشته‌گرایی متهم نشود می‌کوشد تا توضیح دهد گذشته‌ای که از آن دفاع می‌کند گذشته‌ای نیست که با پلشتی و ویرانی و تباهی همراه بود. او به مارکس استناد می‌کند و می‌نویسد: “مارکس با متمرکز کردن توجه خود بر مجموعه‌ای از تحولات بزرگ سیاسی قرن نوزدهم فرانسه، از منطق روانی- اجتماعی بازگشت به گذشته برای حمایت از گشایش دروازه‌های حال به آینده، رمزگشایی می‌کند” (باومن، ۷۳). و در جای دیگری با استفاده از تمایز مفهومی دریدا[۸] از تکرار[۹] به‌جای بازتکرارِ[۱۰] وضع و حال گذشته اشاره می‌کند: آن‌چه که ما به‌هنگام رویاپردازی در رویای نوستالژیک به‌عنوان قاعده به آن “بازمی‌گردیم”، همان گذشته “به معنای واقعی کلمه” نیست. گذشته‌ای نیست “که واقعا وجود داشت”. بلکه گذشته‌ای است که: … بازیافت و اصلاح می‌شده است.در عین‌حال، این جنبه‌های واقعی گذشته [آرمان‌ها و تجربه‌های موفق] که یا وجود داشته یا تصور می‌شود وجود داشته، با این باور که با موفقیت آزموده شده و به نحوی ناروا متروک ماندند و یا با بی‌توجهی تخریب شدند، اینک به‌‌عنوان نقاط اصلی جهت‌گیری یا مرجع، در طراحی نقشۀ راه به رتروتوپیا خدمت می‌کنند” (باومن، ۲۲). درواقع این بازگشتی ذهنی به آرمان‌ها و ارزشهایی است که زمانی در گذشته الهام‌بخش انقلابیون بوده است و به همین دلیل جنبۀ نوستالژیک پیدا کرده است.

باومن در رتروتوپیا، مصداقِ مدل مفهومی خود را به پنج قرن تاریخ اروپا و به‌ویژه قرن بیستم و به یک معنا غرب ایدئولوژیک معطوف کرده است. او به نقل از خانم سِوِتلانا بویم[۱۱]، استاد ادبیات مقایسه‌ای و زبان اسلاوی دانشگاه هاروارد، می‌نویسد: “قرن بیستم با یوتوپیایی آینده‌گرایانه آغاز شد و با نوستالژی پایان پذیرفت”. این یوتوپیا وعدۀ پیشرفت داده بود: شغل، رفاه، آزادی، آسایش و همبستگی ملت‌ها. باومن اما می‌گوید این پیشرفت دیوانه‌وار نتوانست به وعده‌های خود تحقق بخشد. سهل است، جهان همچنان درگیر خشونت، قبیله‌گرایی، نابرابری و بیزاری انسان از زیستن در چنین دنیایی است. بازگشت به هابز (و لویاتان او)، بازگشت به قبیله (در قالب جدایی سرزمینی و تشکیل کشورهای جدید)، بازگشت به نابرابری (شکاف عظیم اقتصادی در بین جوامع مختلف و نیز در سطح جهانی) و بالاخره بازگشت به رحِم (میل انسان‌ها به تنهایی و انزوای فردی و جستجوی جایی گرم و نرم و آرام همچون رحِم و به‌عبارتی میل به نبودگی در دنیا)، هم تصویر کنونی جهان است و هم افسوس و حسرت نسبت به آرزوها و آرمان‌های وعده‌داده شده در آغاز قرن بیستم را بازگویی می‌کند.

به تعبیری دیگر، یوتوپیاها یا آرمانشهرها، عموماً در فرایند تاریخی خود به دیستوپیا یا پاد-آرمانشهر تبدیل می‌شوند. جامعۀ پاد-آرمانی نقطۀ مقابل و وارونۀ یک جامعۀ آرمانی است. آرمان‌شهرها جوامعی خیالی هستند که در آن‌ها همه‌چیز مثبت و ایدئال است. اما در پاد-آرمانشهر ویژگی‌های منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست. پاد-آرمانشهرها در رمان‌های “ما” اثر یِوگنی زامیاتین[۱۲] (۱۹۲۱)، “دنیای قشنگ نو” نوشتۀ هاکسلی[۱۳] (۱۹۳۲)، قلعۀ حیوانات (۱۹۴۵) و رمان  “۱۹۸۴” از جرج اورول[۱۴](۱۹۴۹) در همان نیمۀ اول قرن بیستم به تصویر کشیده شدند؛ حکومت‌های استالین یا هیتلر مصداق‌های بارز رمان‌های پاد-آرمانشهری بودند که فضایی پر از خفقان، وحشت و همراه با حس انزجار از وضعیت سرد و خوفناک ایجاد کرده بودند. دیوید لیون[۱۵]، جامعه‌شناس اسکاتلندی و محقق برجستۀ تحولات مفهوم نظارت در دهه‌های آخر قرن بیستم در کتاب فرهنگ نظارت[۱۶] و در نقد نوع نظارت جدید در جامعۀ مدرن امروز، به رمان دایره نوشته دیو اِگرز[۱۷] اشاره می‌کند و آن را آخرین اثر پاد-آرمانشهری می‌نامد. او نیز باوری رتروتوپیایی دارد.

جامعۀ پاد-آرمانشهری در رمان دایره، در سیلیکون ولیِِ[۱۸] معروف کالیفرنیا، پرورشگاه عالی دنیای دیجیتال که به‌سرعت برای بسیاری از مردم جهان آشنا شده است، اتفاق می‌افتد. دایره[۱۹] فقط نام یک شرکت با تکنولوژی پیشرفته نیست که قهرمان داستان، برای کار به آن‌جا می‌رود. بلکه استعاره‌ای است از این‌که همه زندگی به‌طور فزاینده‌ای در یک دنیای دیجیتال قرار گرفته و توسط فضای سایبر احاطه شده است. قهرمان داستان در آغاز دایره، مجتمعی که توسط سه رهبر خردمند مدیریت می‌شود، زمزمه می‌کند، “خدای من! این بهشت است”؛ ۴۹۱ صفحه بعد، خواننده باید آماده باشد که بگوید آیا او درست می‌گوید. درواقع دیوید لیون از مرور و بررسی رمان دایره، فرایند گذار و تبدیل جوامع از وعده‌های شیرین آرمانشهری به واقعیت تلخ جامعه‌ای پاد-آرمانشهری را در فضای مدرن و دیجیتال زندگی امروز استنباط و اعلام می‌کند. او می‌نویسد: دایره همان چیزی است که می‌توان آن را یک رمان آرمانشهری-پادآرمانشهری نامید. آیا این یکی است یا آن دیگری، یا هر دو؟ … مدت‌ها قبل از ظهور دایره، باومن زمانی اندیشمندانه اظهار کرد: “به‌نظر می‌رسد [دنیای کنونی] پادآرمانشهری باشد که در طراز مدرنیتۀ سیّال ساخته شد – یک گزینه مناسب برای جایگزینی ترس‌های ثبت‌شده در کابوس‌های سبک اورولی و هاکسلی.”[۲۰] اما تعابیر او کاملاً متناسب با دایره است. در مقابل، مارگارت اتوود، در بررسی کتاب دایره، ادعای دیگری دارد و معتقد است: “بعضی دایره را “پادآرمانشهر” می‌نامند، اما … ما در سرزمین سبز و دلپذیر یک آرمانشهر هجوآمیز برای دوران خود هستیم، جایی که بازیافت و مواد آلی فراوان است، افراد پیوسته می‌گویند چقدر یکدیگر را دوست دارند و این دنیای جدید شجاعانه با به‌اشتراک‌گذاشتن و مواظبت مجازی، هیولاهایی می‌پرورد.[۲۱] پس برداشت او این است که دایره بیش از آن‌که یک پادآرمانشهر باشد، یک “آرمانشهر هجوآمیز” است. دیوید لیون ارزیابی نهایی خود را این‌گونه بیان می‌کند: رمان دایره به‌طرزی طنزآمیز نشان می‌دهد “بهشتِ” ظاهری، حتی در کم‌جاذبه‌ترین جنبه‌های آن، به جهنم نزدیکتر است.

نگاه رتروتوپیایی دیوید لیون با تعبیر “اشتیاق به یک امر ممکن” و با وام‌گرفتن آن از کیرکگارد، فیلسوف دانمارکی که آن را در تعریف “امید” به‌کار برد، بیان می‌شود. او آرمانشهر را به‌مثابه یک روش مطرح می‌کند و می‌نویسد: “فراتر از روایت‌های خیالی از جهان‌های آرمانی، جامعه‌شناسی نه تنها در انتقاد از فرهنگ کنونی بلکه به‌عنوان ابزاری برای پیشنهاد و ترویج “آینده‌های جایگزین” که مجسم‌کنندۀ تصورات و رفتارهای کل‌نگر، بازتاب‌دهنده و دموکراتیک هستند، عمل می‌کند. و می‌افزاید: گزینه‌های “خیر عمومی” و “شکوفایی انسان” ارزش تلاش کردن را دارند؛ دنیای دیگری امکان‌پذیر است.”

بنابراین، مفهوم رتروتوپیا با تعاریفی که از آن ارائه شد، چارچوب بررسی این مقاله قرار خواهد گرفت و براین اساس، موقعیت کنونی جامعۀ ایران از جهت شرایط عینی و ذهنی آن در انطباق با مفهوم رتروتوپیا بررسی خواهد شد.

جامعۀ ایران

انقلاب‌ها بنا به تعریف سرشتی یوتوپیایی دارند. هر انقلاب، شورشی علیه نظم مستقر است که آن را همسو با منافع مردم و پاسخگوی نیازهای زمانه نمی‌داند و مدعی است که باید طرحی نو درانداخت. در این‌باره اما اتفاق‌نظر بین اندیشمندان و جامعه‌شناسان وجود ندارد. مناقشۀ فکری انقلاب یا اصلاح، سابقه‌ای طولانی دارد و کتاب انقلاب یا اصلاح که در آن هربرت مارکوزه و کارل پوپر، نمایندۀ شاخص این دو تفکر در اواسط قرن بیستم دیدگاه‌های خود را بیان کردند، همچنان تازگی دارد. دکتر غلامحسین صدیقی[۲۲] جامعه‌شناس و سیاستمدار معروف نیز معتقد بود: “از درون هیچ انقلابی آزادی و عدالت بیرون نیامده است، انقلاب‌ها شبیه جنگ‌های داخلی می‌مانند كه اگر گروهی بر گروهی دیگر پیروز شوند، آن گروه شكست‌خورده را سركوب خواهند كرد و سپس هر كس كه منتقد یا مخالف‌شان باشد، آنان را نیز سركوب خواهند كرد تا از بین بروند؛ زیرا كه همراه انقلاب نه عدالتی پدید می‌آید و نه امكان ظهور آزادی!”[۲۳]

در فاصلۀ زمانی شروع و پایان قرن گذشته، جامعۀ ایران دو انقلاب یا تحول بزرگ و بنیادی را تجربه کرده است. دو تحولی که همراه با سایر عوامل، به دلیل اهداف، گستردگی مشارکت مردمی، و تغییرات در ساختارهای حکمرانی، می‌توان آن‌ها را – با توجه به تعریف و تفکیکی که تدا اسکاچپول[۲۴] از انقلاب اجتماعی و سیاسی ارائه می‌دهد- مورد بررسی قرار داد. اسکاچپول در کتاب “دولت‌ها و انقلاب‌های اجتماعی”[۲۵]، با تفاوت قائل شدن بین انقلاب سیاسی و اجتماعی در پی آن است که علل وقوع انقلاب‌های اجتماعی را بیان کند. از نظر وی یک انقلاب سیاسی با تغییر حکومت بدون تغییر در ساختارهای اجتماعی همراه است و در آن منازعات طبقاتی و دهقانی نقش ندارند اما یک انقلاب اجتماعی عبارت است از انتقال سریع و اساسی دولت و ساختارهای طبقاتی یک جامعه که با اغتشاشات طبقاتی از پایین جامعه همراهی می‌شود (اسکاچپول، ۵۵). انقلاب‌های اجتماعی، سازمان‌های دولتی، ساختار طبقاتی و ایدئولوژی مسلط را دگرگون و باعث پیدایش ملت‌های جدیدی می‌شوند که قدرت و استقلال آن‌ها به نسبت قبل بیشتر بوده و به کشورهای دیگر صادر می‌شود. به‌طور مثال فرانسه با انقلاب به قدرت برتر اروپا بدل شد و تمام اروپا تحت تأثیر این انقلاب قرار گرفت و روسیه نیز با انقلاب به ابرقدرت نظامی و صنعتی تبدیل شد و انقلابش را صادر کرد (اسکاچپول، ۱۹).

انقلاب مشروطیت را اگر از منظر خواسته‌ها و مطالبات نخبگان آن زمان مورد توجه قرار دهیم، درهرحال، تلاشی آزادیخواهانه و عدالت‌طلبانه بود. خودکامگی سلاطین قاجار، فساد دربار، مشکلات اقتصادی و انحطاط اجتماعی از یک سو و تأثیرپذیری قشر تحصیلکرده از تحولات اروپا و کشورهای همسایه، مجموعه کوشش‌ها و رویدادهایی را در نظر و عمل رقم زد و مطالباتی مانند محدود کردن اختیارات پادشاه در نظام سلطنتی ایران و نهادینه‌سازی حقوق اساسی مانند آزادی فردی، عدالت قضایی و حاکمیت قانون را به یک خواستۀ ملی تبدیل می‌کرد. همین تلاش‌ها که با همراهی بخش عمده‌ای از روحانیون مشروطه‌خواه مثل نائینی، آخوند خراسانی و بهبهانی و حمایت طبقه متوسط شهری توأم بود، به‌تدریج تأثیر خود را بر دربار گذاشت  و به تغییر نظام سیاسی ایران از “پادشاهی مطلقه” به “پادشاهی مشروطه” منجر شد.

انقلاب مشروطیت را طبق نظریۀ اسکاچپول می‌توانیم انقلابی سیاسی قلمداد کنیم، که به اهداف محدودی دست یافت و خیلی زود زیر فشار ساختارهای متصلب و فرهنگ ریشه‌دار و تاریخی استبداد جان داد. هاشم آقاجری در مقاله‌ای مشترک با حسین احمدی رهبریان با عنوان کاربست نظریۀ انقلاب تدا اسکاچپول در مورد انقلاب مشروطۀ ایران (۱۳۹۸)، ضمن پذیرش مطابقت تقریبی نظریۀ اسکاچپول با انقلاب مشروطیت، در علل شکست انقلاب مشروطیت می‌نویسد: عملاً به دلیل ضعف طبقات اجتماعی و عامل خارجی ( نقش روسیه و انگلیس)، تغییرات خاصی به لحاظ رجال سیاسی در دولت و دربار و حتی در مجلس دوم به بعد  به‌وجود نیامد. قدرت دولت با توجه به تشکیل مجلس شورای ملی و انجمن‌های ایالتی محدود شد اما چندی نگذشت که اختیارات دولت با توجه به انحلال انجمن‌های ایالتی و تشکیل نشدن مجلس سنا و تعطیلی طولانی مدت مجلس شورای ملی بیشتر شد. رویکرد تمرکزگرایی منجر به لغو تیول‌داری شد و قدرت اشراف و زمینداران کاهش یافت و همچنین این رویکرد، قدرت و اختیارات مدنی روحانیون را به تدریج کاهش داد. آقاجری به نقل از جان فوران می‌افزاید: این اقدامات به نفع طبقات اجتماعی نبود زیرا وظایف روحانیون و زمینداران به دولت واگذار شد و درنتیجه به تدریج حمایت قشرهای اجتماعی از مشروطه کاهش یافت. از سوی دیگر پایان جنگ جهانی اول و خروج تدریجی نیروهای روسیه و انگلیس به غلبۀ دولت بر طبقات اجتماعی منجر شد. این روند در دورۀ حکومت پهلوی، سبب شد نیروهای اجتماعی زیر فشار دولت قادر به ابراز وجود نباشند. افزایش مالیات، فاصله بین دولت و مردم را هم بیشتر کرد.[۲۶]

صرف‌نظر از منازعات تئوریکی که در مورد “انقلاب‌بودن” یا نبودنِ جنبش مشروطیت در بین اندیشمندان مطرح است، چنانچه دیدیم مجموعه عواملی سبب شد تا دستاورد مهم این انقلاب، خیلی زود به کناری گذاشته شود. و آمال و آرزوهایی که انقلابیون داشتند تا به تأسی از جوامع سلطنتی اروپا، قدرت و اختیارات شاهان قاجار به مجلس و قوای دیگر واگذار شود، شاهان فقط نقش تشریفاتی و سمبلیک خود را داشته باشند، و کشور در مسیر آبادانی و پیشرفت قرار گیرد، خیلی زود بر باد رفت. و همچنین، در ادامۀ این مسیر و در پی سقوط خاندان قاجار و کودتای رضاخان میرپنج، به‌رغم ورود ایران به روند نوسازی و مدرنیزاسیون، مناسبات استبدادی بازتولید شد. تمرکز قدرت در شخص پادشاه توسط پهلوی پدر و پسر به‌وجود آمد، و جامعۀ ملتهب و معترض دوباره در فرایند مبارزه‌ای طولانی و همه‌جانبه با نظام سلطنت و دستگاه بوروکزاسی فاسد و ناکارامد قرار گرفت. مبارزه‌ای که هزینه‌های سنگینی بر اقشار مختلف اجتماعی تحمیل کرد.

شرایط اجتماعی نامطلوب، نخبگان ایران را به سمت انتخاب و معرفی گزینه‌های جایگزین برای نظام سیاسی کشور سوق می‌داد. جریان‌های مختلف فکری-سیاسی در مقابله با نظام شاهنشاهی مستقر، نظام ارزشی و ایدئولوژی متفاوتی را جستجو می‌کردند. سه گرایش عمدۀ ملی‌گراها، سوسیالیست‌ها و نیروهای اسلامی با پایگاه‌های اجتماعی متفاوت در جامعۀ ایران فعال بودند و هرکدام خواسته‌ها، آرمان‌ها و شعارهای تازه‌ای مطرح می‌کردند. جریان غالب با رهبری کاریزماتیک امام خمینی، جریان اسلامی بود. شعارهایی که در انقلاب مشروطه توسط انقلابیون و تحول‌خواهان مطرح شده بود به شکل تندتر و بنیادی‌تری بازسازی می‌شد. درواقع، جستجوی مدینۀ فاضله یا آرمانشهری که پاسخگوی انتظاراتی باشد که از احساس محرومیت نسبی در بین اقشار متوسط جامعه پدیدار شده بود، به خواسته‌ای ملی تبدیل شده بود. اینک دیگر بحث مشروطه و مقیدشدن شاه به نقشی که قانون اساسی برای او درنظر گرفته بود، نبود. سرنگونی نظام سلطنت و تغییر نظام سیاسی به جمهوری، به خواستۀ اصلی مردم ایران تبدیل شد. شعارهای سلبی”تا شاه کفن نشود، این وطن، وطن نشود”  و یا “سلطنت پهلوی نابود باید گردد” نشانۀ نفی مطلق نظام موجود بود و تبلیغ یوتوپیا در شعار اثباتی “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” فریاد می‌شد.

در بهمن‌ماه ۱۳۵۷ انقلاب در ایران رخ داد. رهبری بلامنازع امام خمینی، شبکۀ گستردۀ روحانیون در سراسر کشور به عنوان تیم مدیریتی و بسیج اجتماعی، حضور گستردۀ دینداران در صفوف مبارزه و غلبۀ شعارهای دینی، هر نوع مقاومتی را در برابر اسلامی نامیدن انقلاب تحت‌الشعاع قرار می‌داد. انقلاب ۵۷ از نقطه‌نظر جامعه‌شناسی حائز ویژگی‌های خاص، بدیع و غافلگیرکننده‌ای بود و برخی از نظریه‌های انقلاب را به تجدید نظر واداشت. از جمله تدا اسکاچپول بود که در مقاله‌ای با عنوان “دولت رانتیر و اسلام شیعی در انقلاب ایران” که پس از انتشار کتاب دولت‌ها و انقلاب‌های اجتماعی منتشر شد، اذعان کرد که انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به لحاظ نظری در نظریه‌اش نمی‌گنجد. او سه تغییر عمده در دیدگاهش دربارۀ انقلاب ایجاد کرد. یکی این‌که به‌جای جامعۀ دیوان‌سالار کشاورزی محور از عبارت دولت‌های تحصیل‌دار استفاده می‌کند. دوم آن‌که به‌جای شورش‌های دهقانی به نقش اساسی طبقه متوسط شهری تأکید دارد و سوم این‌که تاحدی از موضع ساختاری و جبرگرایانه خود فاصله می‌گیرد و در آن تأکید دارد که انقلاب اسلامی توسط یک نهضت اجتماعی ایجاد شده است و نقش ایدئولوژی و رهبری را نیز مهم می‌داند.[۲۷]

در انقلاب اسلامی ایران جنبۀ سلبی خواسته‌ها و شعارها قطعاً پررنگ‌تر از وجه ایجابی بود. در بیان این‌که چه نمی‌خواهیم اجماع حداکثری وجود داشت؛ اما تصویر روشن و مدوّن از خواسته‌ها کمتر دیده می‌شد. با این‌حال، انقلاب آرمان‌های بلندپروازانه و وعده‌های ملموس مادی خودش را داشت. با سخنانی مانند: “معنویات شما را، روحیات شما را عظمت می‌دهیم؛ شما را به مقام انسانیت می‌رسانیم” یا جنگ فقر غنا و یا وعدۀ آب و برق مجانی، تصویری از یک جامعۀ معنویت‌گرا، با وفور نعمت و آسایش وعده داده می‌شد. عواملی وجود داشت که به این وعده‌ها و تصور مردم از مجموعۀ شعارهایی که مطرح می‌شد، جنبۀ یوتوپیایی یا آرمانشهری می‌داد. یک آن‌که، کلیت نظام شاهنشاهی نفع شده بود و یک نظام جدید قرار بود جایگزین شود. نظامِ تجربه‌نشده‌ای وعده داده می‌شد که تصویر چندان روشنی از آن وجود نداشت. نفسِ این ابهام، خصیصه‌ای یوتوپیایی بود. دوم آن‌که، نام نظام جدید هم وجهی معنوی و الهی را تداعی می‌کرد و هم قرار بود بر مردم و آراء مردم یا جمهور مبتنی باشد. قرار بود میزان رأی مردم باشد. تحقق دموکراسی واقعی، آرزو و آرمانی صدوپنجاه ساله بود. سوم آن‌که، ساده‌زیستی و زندگی عاری از تشریفات و تجملات کاخ‌ها، بر جاذبه و تقدس‌بخشیدن به رهبر انقلاب می‌افزود، و احساس شدید همدلی ایجاد می‌کرد.

انتظار نخبگان و کارشناسان این بود که رهبری انقلاب تهیۀ طرح و برنامه بلندمدت و کوتاه‌مدتی را همزمان، نخست برای غلبه بر مشکلات جاری و در وهلۀ دوم تحقق آرمان‌های جمهوریت، عدالت و آزادی در قالب قوانین و مقررات اولویت دهد. اما شورای انقلاب در گرداب روزمرگی‌ها و هیجانات روزهای آغازین پیروزی گرفتار شد. به‌نظر می‌رسید آن‌چه از همان آغاز در اولویت قرار گرفت حفظ قدرت به‌دست آمده به هر شکل ممکن بود که به‌تدریج نام نظام به خود گرفت. این امر در مرحلۀ تثبیت انقلاب، هوشمندانه و توجیه‌پذیر بود. اما به شرطی که هدف و آرمان انقلاب به فراموشی سپرده نمی‌شد. حفظ نظام به‌تدریج به مهم‌ترین و جدی‌ترین هدف انقلاب تبدیل شد و در پرتوی آن همه چیز مجاز شد. موج بلند و گسترده‌ای که انقلاب اسلامی ایجاد کرد خیلی زود با دیوارهای سخت واقعیت برخورد کرد و از بلندی و دامنۀ موج انقلاب کاسته شد. جذابیت یوتوپیای وعده داده شده در برابر طوفان درگیری‌های داخلی ناشی از سهم‌خواهی‌ها، خودسری‌ها، جنگ تحمیلی، بی‌تجربگی‌ها و سوء مدیریت‌ها تاب نیاورد. هر روز و ماه و سال که از عمر انقلاب می‌گذشت سخن امام علی در نهج‌البلاغه در مورد چشم‌انداز سرنوشت انقلاب مصداق می‌یافت که فرموده بود: نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ؛ هر نَفَس انسان گامی است به سوی مرگ.[۲۸] یوتوپیای انقلاب آهسته آهسته به ضد خود تبدیل می‌شد.

بررسی و تحلیل فراز و فرودها و روند و رویدادهای انقلاب اسلامی ایران، موضوع این مقاله نیست. آن‌چه درحال حاضر اهمیت دارد شرایط عینی و ذهنی جامعۀ امروز ایران است. می‌خواهیم ببینیم آیا می‌توانیم وضعیت کنونی جامعه ایران را ذیل مفهوم رتروتوپیا توصیف و تحلیل کنیم. چنان‌چه گفته شد وضعیت رتروتوپیایی به این معناست که یوتوپیای وعده داده شده به اهداف خود نرسیده و مناسبات در مسیری اصولی پیش نمی‌رود و چشم‌انداز روشنی در افق تحولات پدیدار نیست. در چنین وضعیتی، که ناامیدی و سرگردانی فکری، فضای ذهنی یخش زیادی از جامعه را اشباع کرده است برخی گروه‌های اجتماعی به لحاظ ذهنی رو به گذشته می‌آورند و احیای جامعه را در توسل به آرمان‌هایی می‌جویند که در گذشته یا زمانی تحقق یافته یا وعده‌های مسکوت مانده‌ای محسوب می‌شوند.

نخست، وضعیت اقتصادی کشور طی دو سه دهۀ اخیر به‌رغم نوسانات غیرخطی در شاخص‌ها، سیری منفی و بحران‌زا داشته است. نرخ تشکیل سرمایه ثابت در سال‌های ۹۲ تا ۹۹ به طور متوسط منفی بوده و سیر نزولی داشته و حتی در سال‌های ۹۴ و  ۹۵ که سال امضا و اجرای برجام [۲۹] بود هم این نرخ باز منفی بوده است.کاهش نرخ رشد سرمایه‌گذاری پیامدهای نامطلوبی از نظر اشتغال، تورم و سطح رفاه عمومی دارد. آمار در این زمینه گویاست: در دوره زمانی سال‌های ۹۲ تا ۹۸ در مجموع تولید ناخالص داخلی ایران ۴.۶ درصد رشد کرده اما تشکیل سرمایه ثابت ۲۹.۵ درصد کاهش یافته است. به این ترتیب می‌توان گفت نسبت سرمایه‌گذاری به تولید ناخالص داخلی در طول سال‌های ۹۲ تا ۹۸ افت بسیار زیادی داشته است. یکی از مهمترین پیش نیازها برای رشد اقتصادی سرمایه‌گذاری در اقتصاد است و اگر اقتصادی با افت در این بخش مواجه شود، نمی‌توان چشم انداز مثبتی در حوزه اشتغال، رشد اقتصادی و افزایش سطح رفاه عمومی برای آن متصور شد.[۳۰]

شاخص دیگری در شناخت وضعیت اقتصادی کشور، شاخص فلاکت است. این شاخص در تابستان سال ۱۴۰۰ به ۵۵.۴  واحد درصد رسیده است. این مقدار از شاخص فلاکت در یک دهۀ اخیر بی‌سابقه بوده است. شاخص فلاکت برابر با مجموع نرخ تورم و نرخ بیکاری است. این مفهوم برای اولین بار در سال های ۱۹۷۰ به منظور نشان دادن میزان سلامت یک اقتصاد توسط آرتور اوکان مطرح شد. عدد بیشتر در این‌جا به معنای آن است که مردم احساس سختی بیشتری دارند. هرگاه شاخص فلاکت افزایش یابد به این معنی است که یا تورم افزایش زیادی یافته و یا نرخ بیکاری و یا هردوی آن‌ها با هم دیگر افزایش داشته‌اند. به‌عبارت دیگر افزایش شاخص فلاکت به صورت کلی نشان دهنده این است که یا افرادی که در سن کار و در جستجوی کار هستند، نمی‌توانند کار پیدا کنند و یا قدرت خرید مردم که تحت تاثیر تورم است کاهش یافته است.[۳۱]

استیو هانکه- استاد اقتصاد دانشگاه جانز هاپکینز و عضو اندیشکده کاتو- در مورد رتبۀ ایران از نظر شاخص فلاکت در گفتگو با ایسنا می‌گوید: در بین ۱۵۶ کشور رتبه‌بندی شده، ایران در رده هشتم قرار می‌گیرد. تنها کشورهای ونزوئلا، لبنان، زیمبابوه، سودان، سوریه، آرژانتین و ترکیه از نظر میزان فلاکت اقتصادی وضعی بدتر از ایران دارند. به گفته این اقتصاددان، تورم بالا اصلی‌ترین دلیل بالا بودن شاخص فلاکت اقتصادی در ایران و کاهش ارزش ریال، مهم‌ترین عامل بالابودن تورم است. از ابتدای سال ۲۰۲۰ تاکنون ارزش ریال مقابل دلار ۴۴ درصد کاهش یافته و نرخ تورم سالانه ایران نیز در حال حاضر ۴۰ درصد است. لازم به ذکر است که کمترین میزان فلاکت اقتصادی نیز به ترتیب مربوط به کشورهای: نروژ، نیوزلند، استرالیا، سوئد، ژاپن، آلمان، سوئیس، هلند و آمریکا بوده است.[۳۲]

در همین رابطه مرکز آمار ایران در ۱۵ دی‌ماه ۱۴۰۰ اعلام کرد: نرخ بيكاري جوانان ١٥ تا ٢٤ ساله حاكي از آن است كه ٢٣,٦ درصد از فعالان اين گروه سني در پاییز ١٤٠٠ بيكار بوده‌اند. بررسي تغييرات فصلي نرخ بيكاري اين افراد نشان مي‌دهد، اين نرخ نسبت به فصل مشابه در سال قبل (پاییز ١٣٩٩) ٠.١ درصد کاهش يافته است.[۳۳] و این درحالی است که به گفتۀ وزیر کار، تعاون و رفاه اجتماعیِ آن زمان، ۴۰ درصد از بیکاران کشور دانش‌آموخته دانشگاه هستند.

بررسی‌ها نشان می‌دهد که ایران از لحاظ جمعیت جوانان ۱۵ ساله و بیشتر که نه تحصیل می‌کنند، نه شاغلند و نه حرفه‌ای می‌آموزند [۳۵](NEET) در دنیا، رکورددار است. از کل جمعیت جوان ۱۶.۷ میلیون نفری در سن کار در ایران ، بیش از ۶.۳ میلیون نفر غیرشاغل و غیرمحصل هستند که این نرخ به ۳۸ درصد می‌رسد، این درحالی است که این نسبت در دنیا ۲۲ ‌درصد بوده است. تحریم‌های اقتصادی، عدم‌ثبات اقتصادی و پایین بودن رشد اقتصادی عوامل اصلی کاهش این نرخ عنوان شده است. این نرخ برای ایران حتی از کشورهای با درآمد پایین نیز بیشتر است و نسبت به کشورهای همسایه نظیر پاکستان نیز ایران سطح بالاتری دارد.

شاخص نابرابری در ایران نیز وضع مناسبی ندارد. یکی از مهم‌ترین آثار سوء تورم، بدتر شدن الگوی توزیع درآمد در جامعه و افزایش شکاف طبقاتی به نفع گروه‌های پُردرآمد است. آمار مربوط به سهم سه دهک پائین درآمدی از کل هزینه خانوارها در مناطق شهری نیز این یافته را تائید می‌کند؛ بنابراین تورم بالای سال‌های اخیر ایران همسو با نتایج جهانی، تاثیر نامطلوبی بر توزیع درآمد داشته است. براساس ارقام مرکز آمار ایران “ضريب جيني خانوارهای كل كشور در سال  ١٣٩٩ ٠,٤٠٠٦ است كه در مقايسه با سال قبل از آن ٠.٠٠١٤ افزايش نشان مي­دهد”.[۳۶] ضریب جینی درآمد در کشور بالا است و ایران در رتبه شصتم جهان قرار دارد یعنی فقط ۵۹ کشور در جهان از لحاظ ضریب جینی یا همان اختلاف طبقاتی، وضعیت بدتری نسبت به ایران دارند. اختلاف طبقاتی در کشورهایی مثل چین، هند، پاکستان، و میانمار نیز از ایران بهتر است.[۳۷]

دو، در حوزۀ سیاسی و به‌ویژه موضوع دموکراسی، رعایت حقوق شهروندان و انتخابات آزاد نیز کشور با بحران جدی مواجه است. به گفتۀ قانعی‌راد بحرانِ ناشی از عدم تبلور ملت و دولت، مانع ایجاد دموکراسی است. او در مصاحبه‌ای می‌گوید: این‌که ما چگونه بتوانیم با مقوله سازمان برخورد کنیم و تا چه اندازه آن را به رسمیت بشناسیم، تا حد زیادی سرنوشت دموکراسی در کشور را مشخص کرده‌ایم. دموکراسی شکل‌گیری سازمان‌های یادگیرنده در بخش دولتی هستند و این سازمان‌های یادگیرنده شخصی‌زدایی می‌کنند؛ قدرت را از یک مقوله شخصی و سلطانی به یک مقولۀ حقوقی تبدیل می‌کنند. از آن طرف هم شکل‌گیری سازمان‌های غیردولتی و گفتگویی در بخش جامعه است. این دو نحوه سازمان‌یابی، کمک می‌کنند تا در یک جامعه پدیدۀ ملت و دولت شکل بگیرد. بنابراین بحران ما در راه دموکراسی، بحران ناشی از عدم تبلور ملت و عدم تبلور دولت است. [۳۸]

زمینه تبلور ملت را نخست در تشکیل و کنشگری نهادهای مدنی و احزاب و در وهلۀ دوم در انتخابات آزاد می‌توان دید. اما طی دو دهۀ اخیر محدودیت‌های جدی برای حرکت گروه‌های مختلف مردمی به سوی جامعه‌پذیری و سازمان‌یابی ایجاد شده است. نهادهای مدنی عرصه قدرت اجتماعی است. دولت مردمی باید پشتیبان نهادهای مدنی باشد. اما در ایران صاحبان قدرت سیاسی، نهاد مدنی را مزاحم پیشبرد سیاست‌های خود می‌دانند. فوبیای سازما‌ن‌یابی مردمی در عرصه‌های فرهنگی، محیط‌زیستی، رسانه‌ای و حتی فعالیت‌های خیرخواهانه، سد محکمی در برابر رشد جامعۀ مدنی در ایران بوده است. ممنوعیت فعالیت احزاب سیاسی از جمله جبهۀ مشارکت ایران اسلامی و یا انجمن‌های صنفی از جمله روزنامه‌نگاران در سال ۸۸، دستگیری و بازداشت فعالان دانشجویی عضو انجمن‌های دانشجویی، انحلال جمعیت امام علی(ع) نمونه‌هایی بارز از نحوۀ مواجهه با تشکل و فعالیت مدنی در قالب نهاد و سازمان در کشور است.

در عرصۀ انتخابات نیز، سازوکار نظارت استصوابی عملاً حق حاکمیت حداکثری ملت را از بین برده است. مشارکت حداقلی مردم در دو انتخابات آخر مجلس و ریاست جمهوری نشانۀ این ادعاست. در انتخابات مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۹۳، ۴۲.۵۷ درصد جمعیت واجد شرایط شرکت کردند.[۳۹] در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۴۰۰ نیز میزان مشارکت به پایین‌ترین رقم در طول ۴۰ سال گذشته رسید و ۴۸.۸ درصد افراد واجد شرایط پای صندوق‌های رأی حضور یافتند.[۴۰] و این درحالی است که میزان مشارکت در تهران در این دو انتخابات به ترتیب ۲۶.۲۴ و ۳۴.۳۹ درصد بوده است. همچنین میانگین میزان مشارکت ۵ استان تهران، البرز، مرکزی، اصفهان و کردستان در انتخابات مجلس ۳۲.۷ درصد بوده است. ارقام نشان می‌دهند بخش‌های عمده و حداکثری جامعه نماینده‌ای در مجلس ندارند. این نرخ پایین مشارکت مفهوم جمهوریت نظام را با چالش و پرسش جدی مواجه کرده است.

موضوع سوم، فساد است. فساد یک مشکل جدی در ایران است که غالبا در نظام حکمرانی گسترده و دامنه‌دار است. از دیدگاه سازمان شفافیت بین‌الملل، جمهوری اسلامی ایران از نظر فساد داخلی در زمره یکی از فاسدترین کشورهای جهان قرار دارد. مطالعه‌ای که به سفارش فرهنگستان علوم، با سرپرستی فرامرز رفیع پور صورت گرفت به روشنی نشان داد، برآوردهای سازمان شفافیت بین‌الملل بسیار سهل‌گیرانه و خوشبینانه بوده‌است و فساد اقتصادی در ایران، بسیار بیش از آن چیزی است که آن سازمان اعلام کرده بود.[۴۱]

فساد در دوران جمهوری اسلامی ابعادی بی‌سابقه پیدا کرده و اخلاق اجتماعی به‌طور وسیع ضربه خورده و موجب شده بی‌عدالتی و فقر افزایش یابد. این فساد به همراه اجحافات، ارتشاء، عدم مسئولیت‌پذیری اداری و نبود راستگویی موجب تباهی منافع عمومی شده‌است. مسخ معیارهای حرفه‌ای و پایمال نمودن منافع مردم و نفی لیاقت‌ها و مسلط بودن منافع ایدئولوژیک و دفاع از منافع و امتیازات گروه‌های اجتماعی و اداری خاص از ویژگی‌های این فساد است. در ایران هویت و موفقیت بخش عمده‌ای از مردم عادی، وامدارِ انواع فسادهای ساختاری است. منافعی که طبقات گوناگون، ولو ناراضی و منتقد دولت، از فساد دولتی می‌برند آن‌ها را با زنجیرهای نامرئی به نظام متّصل و مقیّد می‌سازد. به گزارش سازمان شفافیت بین‌الملل در سال ۲۰۱۹ میلادی، رتبه جمهوری اسلامی ایران در زمینه فساد ۱۴۶ از ۱۸۰ کشور ارزیابی شده است. نگاهی به صفحۀ فساد در ایران در ویکی‌پدیا،[۴۲] انبوهی از موارد فساد و اظهارنظرها را در مورد اختاپوسی که اندام‌های خود را در مناسبات اقتصادی، اداری و قضایی کشور گسترانده است، ارائه می‌کند.

فراگیری و بحرانی شدن فساد در ایران که در سطوح مختلف نظام به آن اعتراف شده است، تصویر بسیار سیاهی از ایران در افکار عمومی ایجاد کرده است. فساد در کنار ناکارامدی هر نظام بوروکراتیک را با مشکل عدم مشروعیت مواجه می‌کند، و تبعات اجتماعی ویرانگری دارد. بی‌اعتمادی را به‌شدت افزایش می‌دهد، نظام‌های اخلاقی را در هم می‌شکند، مانع انباشت سرمایه اجتماعی می‌شود، و مشارکت و همبستگی اجتماعی را به میزان زیادی کاهش می‌دهد. همچنین با تقویت گرایش‌های منغعت‌طلبانۀ فردی، نیروهای اجتماعی را فرسوده و سرخورده می‌کند و یأس فراگیر و عمیق از آینده عمومیت پیدا می‌کند.

محسن گودرزی این وضعیت را تحت عنوان گسستگی اجتماعی و احساس زوال اجتماعی توضیح می‌دهد: گسيختگي اجتماعي، حيات جامعه ايران را تهديد مي‌كند. افزايش فقر، بيكاري گسترده، بي‌ثباتي و ناپايداري شغلي، كاهش ظرفيت توليد ثروت و تامين رفاه براي اكثريت جامعه، افزايش آسيب‌هاي اجتماعي، جدايي‌گزيني فضايي، فرسايش سرمايه اجتماعي و بسياري ديگر از مشكلات در روندي كم و بيش پرشتاب، وخيم‌تر مي‌شوند. بخش‌هاي بزرگي از مردم به حاشيه نظام اقتصادي و اجتماعي رانده‌ شده‌اند، در حاشيه‌هاي شهر و در مناطق فقيرنشين زندگي مي‌كنند و دسترسي مناسب و عادلانه‌اي به خدمات آموزشي يا بهداشتي ندارند… رضايت از زندگي پايين و احساس بيگانگي با جامعه و شيوه اداره آن رو به گسترش است. بخش بزرگي از مردم بر اين گمانند كه از منابعي كه براي زندگي مطلوب، با كيفيت و شرافتمندانه نياز دارند، دور نگه داشته شده‌اند. اين نشانه‌هاي متعدد حكايت از افزايش شكاف‌هاي اجتماعي، تضاد ميان مردم، حكومت و نخبگان مي‌كنند. جرياني از گسيختگي روابط اجتماعي در كار است كه به اشكال مختلف چون ناپايداري و بي‌ثباتي، احساس بيگانگي يا تضاد خود را آشكار مي‌كند[۴۳].

تصویری که گودرزی از شرایط ذهنی بخش عمده‌ای از مردم ایران ارائه می‌کند، مشابه تصویر باومن در یک ارزیابی جهانی است. او در مصاحبه‌ای در سال ۲۰۱۶ می‌گوید: “ما هنوز به “پیشرفت” اعتقاد داریم، اما اکنون آن را همچون موهبت و نفرینی توأمان می‌بینیم که بخش نفرین‌شدۀ آن پیوسته رشد می‌کند درحالی‌که بخش موهبتی آن آب می‌رود. این را با نگرش متأخرترین نیاکانمان مقایسه کنید؛ آن‌ها همچنان باور داشتند که آینده امن‌ترین و امیدبخش‌ترین مکان برای امیدهاست. ولی ما ترس‌ها، اضطراب‌ها و دلهره‌هایمان را در آینده می‌بینیم: از رشد کمیابی شغل؛ از درآمدهای روبه‌کاهش و درنتیجۀ آن نیز زوال فرصت‌های زندگی خود و فرزندانمان؛ از شکنندگی روزافزون موقعیت‌های اجتماعی و موقتی بودن دستاوردهای زندگی‌مان؛ از گسترش شکاف توقف‌ناپذیر میان ابزار، منابع و مهارت‌هایی که در اختیارمان است و عظمت چالش‌های زندگی؛ از سُریدن کنترل زندگی از دست‌هایمان. انگار ما، و فردیت‌هایی که ما باشیم، درحال نزول به وضعیت سربازهایی در حاشیۀ یک بازی شطرنج‌ایم که افرادی ناشناخته دارند آن را بازی می‌کنند. آن‌ها به نیازها و رؤیاهای ما بی‌اعتنایند، اگر نگوییم که بی‌پرده نسبت به ما کینه‌توز و بی‌رحم‌اند و همگی کاملاً آماده‌اند تا ما را در جست‌وجوی اهداف خود قربانی کنند.”[۴۴]

زمینه‌های رتروتوپیایی؛ کدام گذشته‌گرایی؟    

گذشته‌گرایی زمانی آغاز می‌شود که مردم  اراده یا  توانایی کافی در نهادهای سیاستگذار یا نهادهای اجرایی برای تغییر وضعیت نابسامان موجود نمی‌بینند و امید به بهبود و مشکل‌گشایی سیستم را از دست می‌دهند. مجموعه بحران‌های اقتصادی جامعه از جمله بیکاری و بی‌ثباتی شغلی، تورم و کاهش قدرت خرید مردم، نابرابری، فاصلۀ طبقاتی،  احساس محرومیت و تحقیر اجتماعی، در کنار انسداد سیاسی و محدودیت‌های کنشگری اجتماعی، و ناهنجاری‌های اجتماعی روان مردم را فرسوده مي‌سازد و به خشم و سرخوردگي آنان دامن مي‌زند و اعتقادشان را به ارزش‌هاي بنيادين جامعه سست مي‌كند.

در فضایی که تصور این است که مسئولان موجود یا نمی‌خواهند یا قادر به حل مشکلات نیستند، آینده روشن نیست، به نیروهای فعال و منتقد وضع موجود نیز نمی‌توان امید چندانی داشت، و هیچ نقطه اتکایی برای تغییر وضع موجود یافت نمی‌شود، بخش زیادی از مردم و گروه‌هایی با احساس مسئولیت در قبال روند رویدادها و سرنوشت کشور، به گذشته رو می‌آورند. گذشته‌ای که خاطره مثبتی از آن داشته‌اند، یا تصور می‌کنند می‌تواند محور همگرایی و همبستگی باشد، بسیج اجتماعی ایجاد کند، و اگر موج بلندی درنمی‌اندازد، حداقل روزنی بگشاید. از این نظر نوستالژی یا گذشته‌گرایی واکنشی به بن‌بست‌های فکری، نظری یا سیاسی موجود است و پناهی برای انفعال و استیصال در برابر واقعیت موجود محسوب می‌شود.

در ایران طی دهۀ اخیر چهار گرایش گذشته‌گرا یا رتروتوپیایی با سطوحی متفاوت از میزان نمایندگی اجتماعی و کنشگری دیده می‌شوند: ۱- گرایش ملی-مذهبی، ۲- گرایش چپ سوسیالیستی، ۳- گرایش سلطنت‌طلب، و ۴- گرایش بازگشت به ارزش‌های انقلاب.

گرایش نخست با برجسته‌کردن چهره‌هایی نظیر محمد مصدق (شاخص‌ترین قهرمان ملی‌گرایی در ایران معاصر)، و شخصیت‌های مذهبی محبوب ازجمله آیت‌الله طالقانی، علی شریعتی، و مهدی بازرگان ذیل نام و پرچم ملی-مذهبی، حامل ارزش‌هایی هستند که از تلفیق و ترکیب ناسیونالیسم و اسلام به‌دست آمده است. آزادی، دموکراسی و عدالت در کنار پاسداری از تمامیت ارضی ایران و به تعبیری باور به این‌که ایران برای تمام ایرانیان است، شعار و آرمان این گرایش است. از بین این نام‌ها مصدق و بازرگان هر کدام در مدت کوتاهی در سمت نخست‌وزیری خدمت کردند و از نگاه و عمل خردمندانه، انسانی، آزادیخواهانه و مداراطلب آن‌ها خاطره‌ای خوب در تاریخ معاصر ایران به جا مانده است. بازگشت به این خاطره، و تلاش جمعی برای تحقق حکومتی براساس این آرمان‌ها، رتروتوپیای گرایش ملی-مذهبی است. دغدغۀ آن‌ها در این سخن مرحوم عزت‌الله سحابی به ایجاز بیان شده است: نگران ایرانم.

گرایش دوم که طیف متنوعی را به لحاظ نظری تشکیل می‌دهند به دلیل محدودیت‌های فضای سیاسی و رسانه‌ای کشور، چندان مجال ظهور و بروز پیدا نکرده‌اند و درعین‌حال، اطلاعات اندکی از آن‌ها وجود دارد. گرایش چپ که عمدتاً در سطح تأملات و مطالعات نظری و انتشاراتی – و قاعدتاً هم‌اندیشی در محافل خصوصی یا دانشجویی– دیده می‌شوند، مانند جریان‌های سَلَف خود و به تبعِ تجربه‌های ناکام این ایدئولوژی در عرصه جهانی، در جامعه ایران چندان محل اعتنا نبوده و نیستند.

گرایش سوم یا سلطنت‌طلبان طی سال‌های اخیر، کوشیده‌اند حضور پُر رنگ‌تری را، البته به صورتی غیررسمی و در بین جماعت معترض خیابانی، از خود در کشور نشان دهند. حمایت‌های مادی، معنوی و رسانه‌ای خارجی از آن‌ها به این حضور و نمایش خیابانی کمک می‌کند. این گرایش، ذیل شعار “رضا شاه، روحت شاد”، به‌نظر می‌رسد بیش از آن‌که بخواهند از وی حمایت کنند، اعتراض خود به وضع موجود را نشان می‌دهند، به همین دلیل گاهی زیر پرچم خوشنامی کورش هخامنشی اجتماع می‌کنند. مدافعان رضاشاه او را “پدر ایران نوین”می‌دانند. پادشاهی او از سوی حامیانش “دیکتاتوری منوّر” [۴۵] نامیده شد و ادعا می‌شد که آرمان‌های جنبش روشنفکری در ایرانِ پس از انقلاب مشروطیت را نمایندگی می‌کند، اما به‌تدریج، روشنفکران حامی خود، نظیر محمدعلی فروغی، علی‌اکبر داور و عبدالحسین تیمورتاش را از قدرت حذف کرد و نوعی استبداد فردی در حکومت را در پیش گرفت. از سوی دیگر مخالفان رضاشاه او را مسئول “بر باد رفتن دستاوردهای مشروطیت”در ایران می‌دانند و معتقدند اگر چه پهلوی یکم توانست نظام حکمرانی به ظاهر مدرنی تأسیس کند، اما دموکراسی، مجلس، انتخابات و آزادی را در ایران نابود کرد.   

این گذشته‌گرایی با رتروتوپیای باومن متفاوت است. به این دلیل که اگر یک ایدئولوژی یا تجربه‌ای از حکمرانی در گذشته وجود داشته و نیروهای حقیقت‌طلب که خواهان پیشرفت و عدالت بوده‌اند آن تجربه و نظام ایدئولوژیک را با حمایت و پشتیبانی مردمی و از خلال حرکتی انقلابی به کناری زده‌اند، قاعدتاً قابلیت احیای دوباره نخواهد داشت. هر ایدئولوژی یا نظام فکری که در تجربه عملی در گذشته شکست خورده، جز از طریق بازسازی و نوسازی دستگاه فکری خود و طرح ایده‌ها و برنامه‌های تطبیق‌یافته با واقعیت‌های جدید، قابلیت احیاء و ارجاع و مقبولیت مردمی پیدا نمی‌کند. باومن بازگشت به گذشته یا رتروتوپیا را چنین تعریف می‌کند: “اندیشه‌ای ریشه‌دار و پایدار برای تمهید و امیدواری به تضمین میزانی هرچند اندک از ثبات و در نتیجۀ آن، درجۀ رضایت‌بخشی از خودباوری … درست بسان روح یوتوپیا، محرک رتروتوپیا نیز از امید به صلح و آشتی ریشه می‌‌گیرد، که در نهایت، امنیت و آزادی را تأمین می‌کند.”[۴۶] او تصریح می‌کند که این گذشته، روح و جوهر یوتوپیایی است. می‌توان گفت رتروتوپیا شکل و قالبی از یک نظام سیاسی ضد آزادی، شکست‌خورده و ناموفق در رساندن جامعه به آسایش و آزادی و سعادت نبوده و نیست. درواقع، رتروتوپیا، به این معناست که چون احساس بشر امروز به آینده مملو از هراس‌های دهشتناک و آخرالزمانی است، برای انتقال امید به نسل نو، به تصور خوشبختی در گذشته باید رجوع کرد. رویکردی که به گفتۀ باومن، مارکس نیز مبلّغ آن بود.

گرایش چهارم گرایش بازگشت به ارزش‌های انقلاب است. بار اصلی انقلاب‌ها در مراحل نخستین عموماً بر دوش انسان‌های وارسته، شجاع و ایثارگر است. آنان که دست از جان می‌شویند و خود را وقف فداکاری و نیکوکاری می‌کنند تا جامعه‌ای صالح و سالم ساخته شود. با پیروزی انقلاب فضای اخلاقی و فرهنگی جامعه نیز تحت تأثیر خصال نیکوی مبارزان و انقلابیون دگرگون می‌شود و جوّ تعاون، دیگرخواهی، نوع‌دوستی، همیاری، همبستگی و برادری تقویت می‌شود. اما چنان‌که گفته شد با تغییراتی که در ساختارهای حکومتی رخ می‌دهد و دولت و قوای اجرایی از مسیر تحقق آرمان‌ها و ارزش‌های انقلاب دور می‌شود، فضای اخلاقی نیز دگرگون می‌شود و نیکخواهی و راستگویی و خیرخواهی به عنصری کمیاب بدل می‌شود. همه، حسرت و افسوس روزها و ماه‌های انقلاب و جوّ و فضای صمیمی و دوستانه‌ای را که ایجاد شده بود، می‌خورند. آنان که در مقیاس فردی و جمعی، انفرادی یا هیأتی، پراکنده یا سازمان‌یافته در پی احیاء و بازتولید همان مناسبات ارزشی هستند، رتروتوپیایی را جستجو می‌کنند که باومن منادی آن است. چنین رتروتوپیایی، لزوماً در پی انقلابی دوباره نیست؛ در یوتوپیایی رمانتیک صورتبندی نمی‌شود؛ و احتمالاً توجه به سه مقولۀ زیر می‌تواند بر موفقیت آن بیافزاید. الف) تدوین تجربه‌های گذشته، ب) مواجهۀ عقلانی و واقعگرایانه در تعریف خواسته‌های حداکثری جامعه، و ج) حرکت جمعی سازمان‌یافته و تدریجی.

چاره چیست؟

برای درک بهتر رویکرد رتروتوپیایی و ارزش‌هایی که باومن مطرح و از آن دفاع می‌کند، گفته‌های زیر صراحت دارد: “ما همۀ امیدهایمان به نسل گذشته را از دست نداده‌ایم؛ وفور دیوانه‌کننده‌ای از امیدهای شخصی وجود دارد. آن‌چه در معرض حمله است نوعی از امید اجتماعی است، انگیزشی در وراء جنبش‌های ساختنِ دنیایی آزادتر، برابرتر، دموکراتیک‌تر و زیست‌پذیرتر”.[۴۷] با این‌حال، برای رسیدن به این اهداف، راهبردی که باومن ارائه می‌کند شورش یا انقلاب نیست، گفت‌وگو است. او با پذیرش و نقد گرایش‌های در حال رشد قبیله‌گرایی در سطح ملی در اروپا، و لزوم رها شدن از جریان‌هایی که بر انگاره‌های “دشمن” و “یک غریبه، تا ابد غریبه است”، اصرار می‌ورزند، چالش کنونی را چیزی جز طراحی ادغام و همبستگی ملت‌ها نمی‌داند. آرمان رتروتوپیای باومن، کنار گذاشتن قبیله‌گرایی و ناسیونالیسم و رفتن به سمت همزیستی و دوستی انسان‌ها و ملت‌هاست.   

باومن، متقاعد‌کننده‌ترین پاسخ به این پرسش که: آیا “بشریت برای دستیابی به سطحی از یک جهان‌وطنی منسجم” می‌تواند به میلاد نوزاد سالمی کمک کند؟ را در پاسخ پاپ فرانسیس می‌یابد که بر ظرفیت گفتگو تأکید می‌کند. پاپ فرانسیس در نطقی در سال ۲۰۱۶ تنها راه نجات جامعۀ انسانی را در پیش گرفتن گفت‌وگو اعلام می‌کند و می‌گوید: “ما برای ارتقاء فرهنگ گفت‌وگو با هر وسیلۀ ممکن و بنابراین بازسازی ساختار جامعه فراخوانده شده‌ایم. فرهنگ گفت‌وگو مستلزم یادگیری حقیقی و انضباطی است که ما را قادر ‌می‌سازد تا به دیگران همچون طرف‌های گفت‌وگویی معتبر نگاه کنیم، به بیگانه، مهاجر و مردمان فرهنگ‌های مختلف به‌عنوان کسانی که شایستگی شنیده شدن دارند، احترام بگذاریم. امروز ما نیاز فوری داریم تا تمامی اعضاء جامعه را در ساختن “فرهنگی که گفت‌وگو را به‌عنوان شکلی از مواجهه ترجیح می‌دهد”، و در ایجاد “ابزارهایی برای دستیابی به اجماع و توافق همزمان با جستجوی هدف جامعه‌ای دادگر، پاسخگو و فراگیر”، درگیر سازیم. صلح، به میزانی که ما فرزندان‌مان را به سلاح گفت‌وگو مجهز کنیم و به آن‌ها یاد دهیم مبارزه کنند، مبارزۀ خوبِ مواجهه و مذاکره، ماندگار خواهد شد”.[۴۸]

“ظرفیت گفت‌وگو” را می‌توان الگو و سرمشقی برای جوامع مختلف در مسیر رتروتوپیایی به سوی پیشرفت، آزادی و عدالت دانست. درعین‌حال، باید گفت که این راهبرد، یک نسخۀ اروپایی است. نسخه‌ای که مبتنی بر اندیشه و تجربه صالحان و صلح‌اندیشان غربی و ازجمله باومن تنظیم و تدوین شده و معطوف به شرایط سیاسی-اقتصادی-اجتماعی کشورهای اروپایی است. نمی‌توان با قطعیت گفت که همه جوامع همین مسیر را می‌پیمایند یا باید بپیمایند. گفت‌وگو به‌مثابه یک راهبرد می‌تواند الهام‌بخش باشد اما لزوماً معلوم نیست در هرجامعه و با هر نوع ساختار سیاسی می‌تواند مبنای عمل و کنش سیاسی قرار گیرد. باید به این اندیشید که اگر این نسخه کارا نیست، پس چه رهیافتی می‌تواند راه‌گشا باشد؟     

منابع و پی‌نوشت‌ها
 

[۱] پنجمین همایش کنکاش‌هاي مفهومی و نظري دربارة جامعۀ ایران

[۲]  Karl Mannheim (1893-1947)

[۳] مانهايم، كارل، ايدئولوژي و اُتوپيا: مقدمه‌اي بر جامعه‌شناسي شناخت، ترجمة فريبـرز مجيـدي، 1380 تهران: سمت.

[۴] Zygmunt Bauman (1925-2017)

[۵] باومن، زیگمونت، رتروتوپیا، ترجمۀ بهروز گرانپایه، 1400 تهران، ثالث.

[۶] topos

[۷] retrotopias

[۸] Jacques Derrida(1930-2004)

[۹] iteration

[۱۰] reiteration

[۱۱] Svetlana Boym(1966-2015)

[۱۲] Zamyatin، یوگنی ایوانویچ زامیاتین، Yevgeny Ivanovich Zamyatin(1884-1937) این رمان را در سال 1921-2 نوشت و اولین بار در سال 1924 به انگلیسی ترجمه شد. “ما” یک اثر علمی-تخیلی قدرتمند، مهیج و زنده و پیشگام آثار اُرول و هاکسلی است. داستان در یک شهر بسته و شیشه‌ای می‌گذرد که شهروندان آن تحت سلطه یک “خیرخواه” قدرتمند در جامعه‌ای توتالیتر بدون شور و خلاقیت زندگی می‌کنند. – تا آن‌که فردی با شناسۀ D503، که یک ریاضیدان است و خواب زیاد می بیند، کشف می‌‌کند: او روح فردی دارد.

[۱۳] آلدوس لئونارد هاکسلی (Aldous Leonard Huxley، ۱۸۹۴۱۹۶۳) نویسنده و فیلسوف بریتانیایی، بیشتر شهرت او به خاطر رمان‌هایشهمچون دنیای قشنگ نو است که در یک زمینه پادآرمانشهری از لندن تصویر شده‌ است. این کتاب با چند ترجمه به فارسی، چاپ و منتشر شده است.

[۱۴] اریک آرتور بلر (Eric Arthur Blair) با نامِ مستعار جُرج اوروِل (George Orwell)۱۹۰۳–۱۹۵۰ داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، منتقدِ ادبی و شاعر انگلیسی بود. او بیشتر برای دو رمان سرشناس و پرفروش مزرعه حیوانات و نیز رمان ۱۹۸۴ شناخته می‌شود.

[۱۵] David Lyon (1948متولد )

[۱۶] کتاب فرهنگ نظارت (The Culture of Surveillance) توسط نویسنده مقاله حاضر به فارسی ترجمه و در دست انتشار است. نقل قول‌های دیوید لیون همه از این کتاب است.

[۱۷] Dave Eggers

[۱۸] Silicon Valley

[۱۹] The Circle

[۲۰] Bauman, Liquid Modernity, p. 15.

[۲۱] Atwood, ‘When privacy is theft’.

[۲۲] غلامحسين صديقی (1284-1370ش)، جامعه‌شناس و سياستمدار، استاد دانشگاه تهران و وزیر پست، تلگراف و تلفن (در دولت اول) و وزیر کشور و نایب نخست‌وزیر (در دولت دوم) محمد مصدق، عضو هیئت امنای بنیاد فرهنگ ایران، از مؤسسان مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی (وابسته به دانشگاه تهران).

[۲۳] این سخنان، بخشی از خاطره‌ای منسوب به اوست.

[۲۴] Theda Skocpol (متولد 1947)

[۲۵] اسکاچپول،  تدا، دولت‌ها و انقلاب‌های اجتماعی، ترجمۀ سید مجید روئین‌تن، تهران، 1376، سروش

[۲۶] آقاجری، هاشم و احمدی رهبریان، حسین، کاربست نظریۀ انقلاب تدا اسکاچپول در مورد انقلاب مشروطۀ ایران،  پژوهشنامه تاریخ اجتماعی و اقتصادی سال هشتم بهار و تابستان 1398 شماره 1 (پیاپی 15)

[۲۷] برای توضیح بیشتر به منبع قبلی رجوع کنید.

[۲۸]  ترجمه و شرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ص 1118

[۲۹] برنامه جامع اقدام مشترک (به انگلیسی Joint Comprehensive Plan of Action). در راستای توافق بر سر برنامه هسته‌ای ایران و به دنبال تفاهم هسته‌ای لوزان، در سه‌شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴ (۱۴ ژوئیه ۲۰۱۵) در وین اتریش بین ایران، اتحادیه اروپا و گروه ۱+۵  شامل چین، فرانسه، روسیه، بریتانیا و ایالات متحده آمریکا به علاوه آلمان، بسته شد.

[۳۰] https://www.farsnews.ir/news/13991125000719/

[۳۱] اکوایران، 13 دی 1400/https://ecoiran.com/

[۳۲] https://www.isna.ir/news/1400031711534/

[۳۳] https://www.amar.org.ir/news/ID/17088/

[۳۴] خبرگزاری جمهوری اسلامی(ایرنا) http://irna.ir

[۳۵] not in education, employment, or training (NEET)

[۳۶]  https://www.amar.org.ir/news/ID/15792/

[۳۷] https://www.farsnews.ir/news/13991201000337/

[۳۸] قانعی‌راد، محمد امین، (1397-1330)، مصاحبه با انصاف نیوز، 6 مرداد 1396.

[۳۹] https://www.irna.ir/news/83697016/

[۴۰] https://www.mehrnews.com/news/5245604/

[۴۱] https://www.khabaronline.ir/photo/358297/

[۴۲] https://fa.wikipedia.org/wiki/

[۴۳] https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/98953

[۴۴] گفت‌وگوی نشریۀ اسپایکد ریویو با زیگمونت باومن، (https://tarjomaan.com/interview/8980/)

[۴۵] موسوی، سیده‌لیلا، دیکتاتوری منّور به روایت روشنفکران ایرانی، مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران.

[۴۶] باومن، رتروتوپیا، ص. 21-20

[۴۷] همان، ص. 140

[۴۸] همان، ص. 188

 

 

رتروتوپیا: زیگمونت باومن

— ترجمه بهروز گرانپایه 

بر سطحی سراسر سیاه تصویر یک ساعت جیبی قدیمی با زمینه‌ای روشن، شفاف و خوشرنگ نقش ‏بسته است. آن‌چه توجه را به خود جلب می‌کند اعداد روی صفحۀ ساعت است که وارونه قرار گرفته ‏و حرکت عقربه‌ها برگشت زمان به عقب را نشان می‌دهد. غلبۀ سیاهی و سکون در زمینۀ طرح، ‏هنگامی که به آن خیره می‌شویم، زمان حال را ترسیم می‌کند. نمادی از فضا-زمانِ جهان و جامعۀ ‏کنونی که سرشار از تیرگی‎ ‎محض، ابهامی آزاردهنده و سردرگمی فلج‌کننده‌ای است. و پیام حرکت ‏ساعت، بازگشت به گذشته‌ای است که درخشان می‌نماید یا حداقل تصور می‌شود‎ ‎چنین باشد.‏

اما چیزی که تصویر را کامل می‌کند کلمۀ رتروتوپیا و در فاصله‌ای اندک نام زیگمونت باومن است ‏که ذیل ساعت دیده می‌شود. آن‌چه توصیف شد، طرح روی جلد کتاب باومن با عنوان ‏Retrotopia‏ در نسخۀ نخست آن به زبان انگلیسی است. رتروتوپیا به ‌معنای بازگشت به یوتوپیا ‏است. آن را همچنین می‌توان بازگشت به آرمانشهر یا بازگشت به آینده هم ترجمه کرد. عنوانی که به ‏ایجاز تمام، هم توضیح کلّ متن است و هم رسانندۀ پیام کتاب. رتروتوپیا فراخوانی به بازاندیشی نو، ‏ژرف و نقادانۀ شرایط موجود جامعۀ جهانی و وضعیت انسان مدرن امروز است؛ جامعه‌ای که به او ‏وعدۀ پیشرفت، رفاه، آزادی، رستگاری و برپایی بهشت بر روی زمین را داده بودند اما با جهنمی از ‏خشونت، نابرابری، بردگی جدید و بی‌زاری روبرو شد.‏‎ ‎رتروتوپیا هشداری است برای توقف در مسیری ‏که بی‌محابا به سوی فساد و تباهی می‌رود و بازگشت به گذشته‌ای که هرچند عینیت نیافت اما ‏همیشه در قالب ارزش‌ها یا چارچوبی نظری الهام‌بخش و امیدوارکننده بوده‌ است.

در مسیر بازگشتی که باومن به سوی آینده مطرح می‌کند عبور از چهار دروازه که بر هر یک دیوی ‏یا دیوهایی در کمین نشسته اجتناب‌ناپذیر است. دیوها شرّهایی هستند که بشر امروز در چالش و ‏مبارزه با آن‌ها برای بقا است. دروازۀ نخست، خشونت است: تجارت اسلحه، ترویج فرهنگ خشونت در ‏رسانه‌ها، حاکمان بی‌رحم، جنگ‌افروزی و تروریسم که سیّارۀ زمین را به نابودی می‌کشاند. دروازۀ ‏دوم، قبیله‌گرایی و شکل‌های مدرن آن از جمله ناسیونالیسم، بیگانه‌هراسی و نژادپرستی است که بر ‏کورۀ تقابل، دیگرستیزی، گسستگی و جدایی انسان‌ها و ملت‌ها می‌دمد. دروازۀ سوم، نابرابری است ‏که شکاف عمیق طبقاتی، فقر دردناک فزاینده و درماندگی را بر بشریت تحمیل می‌کند. و دروازۀ ‏چهارم، اتمیزه شدن جامعۀ انسانی، فردیت به ابتذال کشیده شده و خودخواهی انسانی است که در ‏فرار از محیط‌زیستی سراسر ناراحتی، سردرگمی، دلهره و اضطراب و با خودشیفتگی بیمارگونه آرزوی ‏بازگشت به سکوت، تنهایی و نابودگی را دارد. بازگشت به رَحِم: عصیان او علیه به دنیا آمدن است، ‏همین که نباشی، کافی است.‏

باومن اما در دنیای ذهنی و خیالی ناشی از بازگشت به یوتوپیا که در گذشته بشارت داده می‌شد، ‏نمی‌ماند، رتروتوپیای باومن، بازگشت به ارزش‌های متعالی و ماندگار بشریت است. برخاستن، تلاش و ‏جنبشی است برای دستیابی به “جامعه‌ای آزادتر، برابرتر، دموکراتیک‌تر و زیست‌پذیرتر”. هرچند ‏وقتی این دعوت بر تصویری هولناک، ناپایدار و نامطمئن که باومن از زمانه ترسیم می‌کند، استوار ‏می‌شود، خواننده با پارادوکسی ذهنی و رویکردی تردیدآمیز مواجه می‌شود و از خود می‌پرسد با این ‏بی‌رحمی گسترده، فساد نهادینه شده، شکاف عظیم و درماندگی عمیق آیا به‌راستی راه نجاتی هست؟ ‏این تردید از نظر باومن، جدی و اساسی است وقتی کتاب را با این جمله به پایان می‌برد: … “ما – ‏ساکنان زمین – با یکی از این دو موقعیت روبه‌رو خواهیم بود: دست‌های به‌هم پیوسته، یا گورهای ‏مشترک”. با این حال، پیام روشن رتروتوپیا بازگشت به آینده است، آینده‌ای که با امید و همبستگی ‏انسانی در مقیاس‌های محلی، ملی و جهانی به‌تدریج ساخته خواهد شد: آینده‌ای که – با تفسیر ‏دقیق‌تر باومن – باید آن را بسازیم.‏

بخشی از یادداشت مترجم — ۲ تیر ۱۴۰۰

خیابان کالینز، ساعت پنج عصر —  (John Brack)

فَرزیستی؛ از کمال‌بخشی تا اضطراب 

— با بهروز گرانپایه دربارۀ یک مفهوم تازه

اشاره: بهروز گرانپایه را بیشتر به عنوان روزنامه‌نگار و پژوهشگر اجتماعی می‌شناسیم. او که شعر نیز می‌سراید و تا کنون دو مجموعه شعر منتشر کرده است، گاهی سراغ ترجمه می‌رود. به‌تازگی کتابی را با عنوان سندرم فَرزیستی ترجمه کرده است. فرزیستی واژۀ جدیدی است که با ترجمۀ این کتاب برای نخستین بار در رسانه‌ها و قاعدتاً در زبان فارسی مطرح می‌شود. دربارۀ این مفهوم تازه و موضوع کتاب با وی به گفتگو نشستیم که در ادامه می‌بینید:

— جناب گرانپایه دربارۀ این کتاب و عنوان آن توضیح می‌فرمایید؟

    • بله، خب، سندرم فرزیستی ترجمۀ کتابی است با عنوان (Wellness Syndrome). در مورد کلمۀ سندرم به دلیل فراوانی استفاده از آن در رسانه‌ها و متداول شدن و جا افتادن به عنوان یک مفهوم و اصطلاح، نیازی به ترجمه نبود. چنان‌که می‌دانیم دو تعریف برای “سندرم” ارائه می‌شود. یک تعریف به “گروهی از علائم بیماری که به‌طور ثابتی باهم اتفاق می‌افتد” ارجاع می‌دهد و تعریف دیگر، آن را “ترکیب مشخصی از افکار، عواطف یا رفتار” می‌داند. اما برای کلمۀ Wellness، چون معادل دقیقی نیافتم تلاش کردم تا واژه‌ای را وضع یا ابداع کنم. برخی فرهنگ واژگان انگلیسی Wellness را فرایندی فعال از آگاهی یافتن و تصمیم‌سازی در جهت یک زندگی سالم و شاد تعریف می‌کنند که بیش از آن که رهایی یافتن از بیماری باشد، فرایندی پویا از تغییر و رشد است. پس از مشورت‌ها و تأمل روی موضوع، واژۀ “فرزیستی” را با توجه به تعریفی که از آن ارائه شده بود وضع کردم.

— واژه جذاب و معنابخشی به نظر می‌رسد. بفرمایید کتاب از چه موضوعاتی صحبت می‌کند.

    • کتاب از سبک‌های جدید زندگی مدرن امروز و ویژگی‌های آن‌ها و اثرات و پیامدهایی که بر روح و روان افراد دارد صحبت می‌کند. چنان‌چه شاهد هستیم بخش‌های زیادی از مردم امروزه در رژیم غذایی خود، در فعالیت بدنی، در برنامه‌های تفریحی، در نحوۀ کار روزمره تمرکز بیشتری می‌کنند. سعی افراد این است که حساب شده‌تر رفتار کنند تا بدن خود را سالم و شاداب نگه دارند. ببینید: انسان مرفه جامعۀ غربی و یا طبقه متوسط خودمان در ایران، البته آن بخش‌هایی که کمتر دغدغۀ معاش و مسکن و شغل دارند، ذهنشان و وقتشان عمدتاً به بدن و روانشان معطوف شده و می‌شود. می‌بینیم که افراد زیادی به دنبال مراقبه، یوگا و سایر روش‌های کاهش استرس هستند. سفرهای هدفمندانه ترتیب می‌دهند. از اپلیکشن‌های رژیم غذایی یا فعالیت بدنی استفاده می‌کنند. فرزیستی به این مرحله یا این جهت‌گیری در شخصیت یا موجودیت انسان می‌پردازد.

— سندرم یا همان علائم بیماری چه ارتباطی با این سبک زندگی پیدا می‌کند؟

    • نویسندگان کتاب می‌گویند این سبک زندگی فرزیستانه به دلیل وسواس‌ها و افراط‌ها می‌تواند به مسیر انحراف بیفتد. به همین دلیل معتقدند که دغدغۀ ما در این کتاب فی‌نفسه فرزیستی نیست. دغدغۀ ما چگونگی تبدیل شدن فرزیستی به یک ایدئولوژی است. سندرم فرزیستی مبتنی بر فرضیه‌ای است در مورد فرد، به‌عنوان شخصی خودمختار، قدرتمند، با اراده‌ای قوی و تلاشگری خستگی‌ناپذیر برای بهبود خویش. این تعریف و توقع از انسان، احساس عظیمی از مسئولیت را ایجاد می‌کند و با ترس از شکست، احساس گناه و اضطراب همراهی تنگاتنگی دارد که اگر انتخاب اشتباهی داشته باشیم پشیمانی را به‌دنبال خواهد داشت.

— ایدئولوژیک شدن فرزیستی به چه معناست؟

    • ببینید؛ توجه شدید افراطی که به رژیم‌های غذایی و شیرینی‌ها مبذول می‌شود به ما یادآوری می‌کند که غذا خوردن معنایی جدید به خود گرفته است. در کتاب گفته می‌شود که “میز غذاخوری دیگر محراب دل‌خوشی‌های پُرطراوت، محلی برای اشتراک یک وعدۀ غذایی و گفتگویی دسته‌جمعی نیست.” بلکه، تبدیل شده است به “پیشخوان داروخانه، جایی که چشمی به چربی‌ها و کالری‌های خود داریم و آگاهانه غذایی می‌خوریم که به شکل دارو تقلیل می‌یابد”. درواقع برای غذاگراها، غذا خوردن چیزی بیش از یک سبک زندگی شده است؛ یک ماجرای متافیزیکی است. به همین دلیل در جامعۀ غربی، افراد با از دست دادن ایمان خود به سیاستمداران و کشیش‌ها، به سرآشپزهای مشهور و متخصصان تغذیه متوسل می‌شوند تا جواب سوالات مثلاً مهم و بزرگ خود را بیابند. در توضیح بیشتر این نکته نویسندگان معتقدند: جستجوی بی‌تابانه رژیم غذایی بی‌نقص؛ تعقیب متوهمانۀ شادی؛ فعالیت بدنی اجباری در محل کار؛ جلسات بی‌پایان با مربی زندگی؛ ردیابی دقیق عملکردهای بدنمان؛ تبدیل کل روز خود به یک بازی مجازی – درواقع این تلاش‌های ناامیدکننده برای افزایش بهره‌وری از طریق فرزیستی، مشکلات خود را ایجاد می‌کنند. آن‌ها یک خودشیفتگی مسری را تشویق می‌کنند که ما را به سمت چرخشی بزرگ به درون سوق می‌دهد که بدنمان را به اولین و آخرین نگرانی ما تبدیل می‌کنند. آن‌ها احساس خزنده‌ای از اضطراب ایجاد می‌کنند که با مسئولیت همیشگی نظارت بر انتخاب سبک زندگی همراه است. آن‌ها احساس گناهی را تقویت می‌کنند که ناشی از لغزش‌های اجتناب ناپذیر در مواقعی است که ما رژیم غذایی خود را دنبال نمی‌کنیم یا در رفتار منطبق با اهداف زندگی خود ناکام می‌مانیم. افرادی که زندگیشان در سیطرۀ فرزیستی است، فقط سالم‌تر، شادتر و مولدتر نیستند. بلکه آن‌ها همچنین ممکن است خودشیفته، مضطرب و دارای عذاب وجدان شوند. از این جهت، اگر افراد با فرزیستی هوشمندانه مواجه نشوند، قربانی سندرم فرزیستی خواهند شد.

— فکر نمی‌کنید مخاطب این نوع مباحث یا این کتاب، عمدتاً انسان مدرن جامعۀ غرب است؟

    • طبیعی است که نویسنده‌های این کتاب که یکی سوئدی و دیگری نیوزلندی است و استاد دانشگاهی در انگلیس است، کتاب را برای جامعه اروپایی نوشته اند. اما فراموش نکنید که جهان به تعبیر مک لوهان مدتهاست که به یک دهکدۀ کوچک تبدیل شده است. وقتی ما با گوشی همراه و اینترنت به صورت شاهدی بر هر اتفاقی که در گوشه و کنار جهان رخ می‌دهد، درمی‌آییم، مطمئن باشید در بسیاری از روابط و مناسبات و شیوه‌های زندگی هم از دیگر مردمان جهان تأثیر می‌پذیریم یا تأثیر می‌گذاریم. به همراه ورود آخرین دستاوردهای تکنولوژی به ایران، فرهنگ و سبک زندگی و شیوۀ نگاه به جهان هم وارد می‌شود و گفتار و رفتار عده‌ای با آن مشابه‌سازی می‌شود. اما نباید فراموش کرد که بسیاری از اندیشه‌ها و دستاوردهای مثبت جامعۀ غربی را نیز یاد نگرفته‌ایم و در مقابل یادگیری آن در سطح مسئولان یا مردم مقاومت می‌کنیم. بله، فاصله زمانی مردم جهان نسبت به وقوع رویدادها در کل از بین رفته است، اما در مواردی اساسی دچار تأخّر و عقب‌ماندگی هستیم.

— آیا می‌توانید در چند کلمه کوتاه فرزیستی را برای مخاطبان ما تعریف کنید؟

    • شاید بتوان گفت فرزیستی یعنی تلاش انسان برای کمال‌بخشیدن به جسم و ذهن و روان خود. این که پیوسته برنامه‌هایی داشته باشیم تا از بدنی سالم، ذهنی پویا و خلاق و روحی امیدوار و شاداب برخوردار شویم. و طبیعی است که این مفهوم را ما باید در پرتوِ فرهنگ و آموزه‌های دینی خودمان مورد استفاده قرار دهیم.

یاور یگانه  ۱۶ شهریور ۹۹ ● لینک مرجع

 

●  مدرنیته‌های چندگانه چارلز تیلور (۱)

چارلز تیلور متولد ۱۹۳۱، اهل مونترآل کانادا، فیلسوفی سیاسی و اجتماعی است. او را از شارحین هگل و منتقد مدرنیته می‌دانند. ریچارد رورتی (۲) دو دهه پیش، او را متفکری مطرح و معتبر و در زمرۀ مهمترین فیلسوفان زنده نامید. وی همچنین در زمینۀ فلسفۀ اخلاق، معرفت‌شناسی، هرمنوتیک، زیبایی‌شناسی، فلسفۀ ذهن و فلسفۀ کنش صاحب نظر و اثر است. آخرین کتاب او که در سال جاری مسیحی منتشر شده است بازسازی دموکراسی (۳) است. از وی حداقل سه کتاب به نام‌های هگل و جامعۀ مدرن (۱۹۷۹) (۴)، ترجمه منوچهر حقیقی‌راد، نشر مرکز، زندگی فضیلت‌مند در عصر سکولار، گزیده و ترجمۀ سه مقاله از تیلور توسط فرهنگ رجایی، نشر آگاه و اقسام ادیان امروز: دیدار مجدد با ویلیام جیمز (۲۰۰۲) (۵)، (در ایران با عنوان تنوع دین در روزگار ما و با ترجمه مصطفی ملکیان از سوی نشر شور) منتشر شده ‌است.

از جمله کتاب‌های مهم وی تصورات اجتماعی مدرن (۶) است. وی در این کتاب این موضوع را مورد بحث قرار می‌دهد که مدرنیته الزاماً مسیر واحدی را در سراسر جهان و در مناطق مختلف طی نکرده است. به زعمِ تیلور “به نظر می‌رسد که سایر فرهنگ‌های غیرغربی به روش خود مدرن شده اند و اگر بخواهیم آن‌ها را در قالب نظریه‌ای که در اصل با توجه به پرونده غربی طراحی شده است بفهمیم، به‌درستی درک نخواهند شد”.

این ایده البته پیش از وی توسط آیزنشتات (۷) و اندیشمندان دیگری نیز در سال‌های پایانی قرن بیستم و سال‌های آغازین قرن بیست‌ویکم مطرح شده است. ساموئل آیزنشتات طرح نظریّۀ مدرنیته‌های چندگانه را با انتقاد از جامعه‌شناسی کلاسیک و نظریّه‌های مدرنیزاسیون که از دهۀ ۱۹۳۰ در جامعه‌شناسی رواج یافتند آغاز می‌کند. او می‌گوید پیشفرض همۀ این نظریّه‌ها این است که “برنامۀ فرهنگی و نهادی مدرنیته” همان‌گونه که در اروپای مدرن ظهور کرد و توسعه یافت، در نهایت در همه جای جهان رواج خواهند یافت، اما از نظر آیزنشتات واقعیت‌هایی که به‌ویژه پس از جنگ جهانی دوم در نقاط مختلف جهان تحقّق یافت، این پیشفرض‌ها را رد می‌کند (آیزنشتات، ۲۰۰۰: ۹). در نظریّۀ آیزنشتات اساس مدرنیته در دو مفهوم خودآیینی (۸) انسان و گشودگی (۹) تاریخ نهفته است. در وضعیّت مدرن، انسان ـ در معنای انتزاعی کلمه ـ با خودآیینی خود تنهاست و هیچ تقدیر ازپیش تعیین‌شده‌ای برای او و هستی‌اش وجود ندارد. در این وضعیّت انسان قادر به ساختن خود، جامعه و طبیعت تلقی می‌شود، به‌عبارت‌دیگر مفهوم خودآیینی بر فرض عاملیّت مستقلّ انسان در ساختن همۀ ابعاد حیات فردی و اجتماعی خویش مبتنی است و به این ترتیب مدرنیته راه و روشی از زندگی دانسته می‌شود که بر پایۀ این خودآیینی بنا شده است. پیتر واگنر (۱۰) با تأکید بر اهمیت خودآیینی در تعریف مدرنیته می‌نویسد: “هرگاه انسان‌ها به فهم از خود به‌عنوان موجوداتی خودآیین دست یابند، مدرنیته وجود دارد” (واگنر، ۲۰۰۸: ۸). از نظر او خودآیینی، رهایی انسان از زنجیرهای اقتدار سیاسی و فرهنگی سنّتی و گسترش مداوم قلمرو آزادی و فعالیّت فردی و نهادی است. این خودآیینی دربردارندۀ بازاندیشی و جستجو، سازندگی فعّال و سلطه بر طبیعت، انسان و جامعه است. آیزنشتات همزمان تأکیدی قوی بر مشارکت خودآیین اعضای جامعه در ساختن نظم سیاسی و اجتماعی و نهادی آن می‌کند (۱۱) (آیزنشتات، ۲۰۰۱ :۳۲۳).

در ادامه، مقدمۀ کوتاه از کتاب تصورات اجتماعی تیلور را می‌خوانید. او در این کتاب به دنبال آن است که تبیین روشن‌تری از هر دو جنبۀ منشاء و وضعیت معاصر مدرنیته ارائه دهد و تفاوت‌ها بین مدرنیته‌های چندگانۀ امروزی را از منظر تصورات اجتماعی متنوعی که در آن درگیر بوده‌اند، مورد بررسی قرار دهد.

تصورات اجتماعی مدرن

مشکل شماره یک دانش اجتماعی مدرن از ابتدا، خود مدرنیته بوده است: یک ملقمۀ به لحاظ تاریخی بی‌سابقه از فعالیت‌های جدید و اشکال نهادی (علم، فناوری، تولید صنعتی، شهرنشینی)، از شیوه‌های جدید زندگی (فردگرایی، سکولاریزاسیون، عقلانیت ابزاری)؛ و انواعی جدید از آسیب‌ها و عوارض (بیگانگی، احساس بی معنایی، حس قریب الوقوع انحلال اجتماعی).

در روزگار ما، مشکل باید از زاویه جدیدی مطرح شود:

آیا در این‌جا یک پدیدۀ واحد وجود دارد یا ما باید از “مدرنیته‌های چندگانه” صحبت کنیم، به نظر می‌رسد که سایر فرهنگ های غیر غربی به روش خود مدرن شده اند و اگر بخواهیم آن‌ها را در قالب نظریه‌ای که در اصل با توجه به پرونده غربی طراحی شده است بفهمیم، به‌درستی درک نخواهند شد؟

در این کتاب این فرضیه بررسی شده است که اگر بتوانیم تبیین روشن‌تری از هر دو جنبۀ منشاء و وضعیت معاصر مدرنیته ارائه دهیم خواهیم توانست به تعریف واضح‌تری از خودفهمی‌هایی که سازندۀ آن بوده‌اند دست یابیم. مدرنیته غربی از این منظر یک نوع خاص از تصور اجتماعی است و تفاوت بین مدرنیته‌های چندگانۀ امروزی باید از منظر تصورات اجتماعی متنوعی که در آن درگیر بوده‌اند، بررسی شوند.

این رویکرد همان روشی نیست که ممکن است در مقابل “نهادها”ی مدرنیته بر “ایده‌ها” متمرکز می‌شود. تصور اجتماعی، مجموعه‌ای از ایده‌ها نیست؛ بلکه، آن چیزی است که از طریق مفهوم‌سازی، فعالیت‌های یک جامعه را امکان پذیر می‌کند. این نکتۀ مهم در فصل ۳ گسترش یافته است.

هدف من در اینجا چندان گسترده است. من می‌خواهم گزارشی از اشکال تصور اجتماعی که پایه و اساس ظهور مدرنیته غربی را نشان می‌دهد، ترسیم کنم. تمرکز من روی تاریخ غرب است که انواع مدرنیته‌های جایگزین امروز را بررسی نشده رها می‌کند. اما امیدوارم که تعریف دقیق‌تری از ویژگی اختصاصی مدرنیتۀغربی بتواند به ما کمک کند تا واضح‌تر ببینیم که در بین مسیرهای مختلف نوسازی معاصر چه چیزهایی مشترک است. در پیگیری این موضوع، من به وضوح به کارهای پیشگامانۀ بندیکت اندرسون (۱۲) در اجتماعات متصور (۱۳) وی، و همچنین کارهایی که توسط یورگن هابرماس (۱۴) و مایکل وارنر (۱۵) و در همین مورد پیِر روزان‌والون (۱۶) و دیگران انجام شده، پرداخته‌ام که بعداً دربارۀ آن‌ها بحث می‌کنم.

فرضیۀ اصلی من این است که محوریت مدرنیته غربی مفهومی جدید از نظم اخلاقی جامعه است. این در ابتدا فقط یک ایده در ذهن برخی متفکران تأثیرگذار بود، اما بعداً به‌گونه‌ای گسترش یافت تا تصور اجتماعی اقشار بزرگ و سپس سرانجام کل جوامع را شکل دهد. اکنون این مسئله برای ما چنان بدیهی شده است که برایمان مشکل است آن را از جانب دیگران به عنوان یک درکِ احتمالی ببینیم. تحول این دیدگاهِ نظم اخلاقی به تصورات اجتماعی ما، به‌تدریج برخی از اشکال قطعی اجتماعی را ایجاد کرده است؛ اشکالی که اساساً مدرنیته غربی را مشخص می‌کنند: اقتصاد بازار، حوزۀ عمومی، افراد خودگردان و مواردی دیگر.

بهروز گرانپایه ۲۸ مرداد ۹۹

ماخذ و پی‌نوشت‌ها

Eisenstadt, S.N. (2000). “Multiple Modernities”. Daedalus, 120 (1), pp. 1-29.

Eisenstadt, S. N. (2001). “The civilizational dimension of modernity”. International sociology, 16 (3), pp. 320-340.

Wagner, Peter (2008). “Modernity as experience and interpretation: A new sociology of modernity”. London: Polity.

—————————-

(۱) Charles Taylor

(۲) Richard Rorty (1931–2007)

(۳) Reconstructing Democracy, How Citizens Are Building from the Ground Up, (with Patrizia Nanz) Harvard University Press, 2020.

(۴) Hegel and Modern Society. Cambridge University Press,1979.

(۵) Varieties of Religion Today: William James Revisited. Harvard University Press,

(۶) Modern Social Imaginaries. Duke University Press, 2004

(۷) Shmuel Eisenstadt (1923-2010)

(۸) Autonomy

(۹) Openness

(۱۰) Charles Peter Wagner (1930-2016)

(۱۱)  فصلنامۀ مطالعات توسعۀ اجتماعی- فرهنگی، دورۀ ششم، شمارۀ ۲ ،پاییز ۹۶، صفحات ۵۷۱-۵۱۵

(۱۲) Benedict Anderson (1936-2015)

(۱۳) imagined communities, 1983

(۱۴) Jiirgen Habermas (1929-?)

(۱۵) Michael Warner (1958-?)

(۱۶) Pierre Rosanvallon (1948-?)