بایگانی دیگرانه‌ها

👁️‍🗨️ رصد
به مثابه روش زيستن در جهان سرطاني

هادي خانيكي   ۳ خرداد ۱۴۰۲

مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم/ جرس فرياد مي‌دارد كه بربنديد محمل‌هاحافظ

۱. جهان زيست سرطاني بيش از هر جهاني برآمده از «بيم و اميد» و «تحديد و فرصت» است. بيم از ورود عنصر و عاملي متفاوت با عناصر و عوامل متعارف موثر بر زندگي و تحديد شرايط و زمينه‌هاي زيستن به روال معمول و اميد به خلق فرصت‌هاي نو براي بازانديشيدن در معنا و بازآفريدن نقشي نوتر و اثربخش‌تر در حيات فردي و اجتماعي؛ البته در تجربه من از سرطان وزن وجه اميد و فرصت، سنگين‌تر از جنبه‌هاي هراس‌آميز و تحديدآميز آن بوده و هست. با اين حال دانش پزشكي مي‌گويد بايد مدام رصد شوم – و مي‌شوم – و نظام معرفتي من مي‌خواهد در برابر زمان‌هاي از دست رفته و لحظه‌هاي پيش رو بازانديش باشم و آينده‌بين – كه مي‌كوشم چنين كنم – و در عالم واقع تركيب اين دو هم براي من ناممكن نبوده و نيست. در روزهايي كه گذشت سوگوار مرگ حسين زمان هنرمند دغدغه‌مند و كنشگر اين زاد و بوم كه سرطان صدايش را كه صداي بي‌قدرتان بود خاموش كرد و همه دغدغه‌مندان فرهنگي و كنشگران سياسي را به تأمل در باب نسبت ميان شدت و شتاب ابتلا به بيماري با تحديد آزادي‌هاي فردي و عدالت اجتماعي دعوت كرد. من نيز در همين حال ملزم بودم كه به رصد وضعيت سرطاني خود بپردازم. از اين رو و در امتداد همان تكاپوهاي متراكم و متنوع روزانه‌ام براي گرفتن پت اسكن به بيمارستان رفتم، تصوير‌برداري پيچيده و همه ‌جانبه از تمامي بدن براي سنجش سلول‌هاي بيمار و مستعد بيماري ضرورتي پزشكي در فرآيند درمان است كه مبناي آن تمكين از «رصد» به مثابه روش زيستن در جهان سرطاني است.


۲. درس مهم ابتلاي تن به سرطان بالا رفتن حساسيت نسبت به ابعاد سلامت و تلاش مشترك پزشك و بيمار و اطرافيانش براي درمان پيشگيرانه دردهاي جانبي است، گويي «بيماري» مدام در حال دادن هشدار است و دعوت به نظارت خودخواسته بر مولفه‌هاي ناخوشي و سلامت. بيماري و تجربه‌هاي برآمده از آن در اين فرآيند از جنس انگ نيستند كه بيمار را ناتوان‌تر و رنجورتر كنند، آژيرند تا او را سريع‌تر به موقعيت درماني برسانند. «رصد» وقتي به هنجار و خودگزين مي‌شود از تحديدها فرصت مي‌سازد.


۳. جامعه نيز از همين نياز و الزام بركنار نيست، نشانه‌هاي سلامت و بيماري آن را بايد به موقع ديد و مدام رصد كرد. آژيرهاي سرطان وطن مي‌توانند و بايد راه را براي درمان جدي علائم و عوامل بقا يا بازگشت بيماري باز كنند. در همنشيني با درد و رنج جاي هيچ ‌گونه غفلت و فراموشي نيست، بايد در جهان زيست سرطاني چه فرد و چه جامعه به قواعد و لوازم پيشگري و درمان تن بدهند. شناخت درست مساله و زمينه‌ها و ابعاد و پيامدهاي آن قاعده و الزام نخست است كه اگر به هنگام انجام گيرد به جاي «بيم و سردرگمي»، «اميد و افق‌گشايي» مي‌نشاند، پديده‌اي كه نهفته در اراده خداوند و قدرت انسان و ظرفيت جامعه نيز هست و مي‌تواند از قوه به فعل درآيد.


۴. بايد و مي‌توان از «رصد شدن و رصد كردن» فهمي درمانگرانه و بهبودبخش داشت؛ آنجا كه تحولات شتابنده جهاني و تغييرات درازدامن اجتماعي ما را ناگزير از ورود به اين پهنه كرده است، نقش فعالانه ما بالا بردن توان انتخاب‌هاي نو مي‌شود. انتخاب‌هايي كه قادرند از «رصد كردن و رصد شدن» روش‌هاي نوين رويارويي با مخاطره‌ها و گذار از تنگناها يعني زندگي در متن دشواري‌ها و پيچيدگي‌ها را ترسيم كنند. ديويد ليون، (David Lyon) فيلسوف اجتماعي اسكاتلندي كه كارنامه‌اي درخشان در پژوهش پيرامون نظارت و فرهنگ آن دارد پيدايش وضعيت جديد و تناقض‌نمايي در نظارت ياد مي‌كند كه مضمون اصلي آن به اشتراك گذاشتن مواظبت و البته برجستگي نقش‌هاي انساني و اجتماعي در آن است. *ترجمه آخرين اثر او كه با عنوان «فرهنگ نظارت؛ رصد كردن به عنوان روش زندگي» از سوي بهروز گرانپايه به انجام رسيده و توسط نشر كوير انتشار يافته است در اين باب گفتني‌ها و آموختني‌هاي فراوان دارد.


۵. مترجم اين اثر به درستي مي‌نويسد كه «رصد كردن ديگران به قصد نظارت يك رفتار بسيار قديمي است كه در بيشتر تاريخ بشر، توسط افراد يا سازمان‌هاي خاص براي گروه اقليت حاكم انجام گرفته است. در اواخر قرن بيستم با رشد فناوري، نظارت تغيير وضعيت داد و شركت‌هاي بزرگ نيز براي جهت‌دهي به الگوي مصرف و رفتار مصرف‌كنندگان به رصد كردن روي آوردند و در زمره نهادهاي نظارت‌كننده درآمدند. اما بار ديگر در قرن بيست و يكم كه سبك زندگي در سايه پيشرفت‌هاي فناورانه و فضاي ديجيتال تغيير كرده است، نظارت و فرهنگ ‌آن تابع رفتارهاي فرهنگي و مناسبات اجتماعي جديد شده است. در واقع همه يكديگر را رصد مي‌كنند.»
سخن درست و تعميم‌پذير و مرزي ميان بيماري‌هاي تن و وطن و حتي سلامت اين دو نيز نمي‌پذيرد. بايد مدام براي هر دو هم نگران بود و هم اميدوار و در عين حال به علائم و آژيرهاي رصد به موقع توجه كرد.

لینک مطلب (روزنامه اعتماد – شماره ۵۴۹۱)

● به لحن ساده زیبایی

شاهرخ تندروصالح   ۲۳ اسفند ۱۴۰۱

درنگی بر بافتار شاعرانگی و سپیدسرایی در سروده های بهروز گرانپایه

درنگ

در میدان ادبی ایران معاصر، قلمرو هنرهای نوشتاری با گونه هایی نوظهور از جادوی آفرینشگری کلمات، در حال شکل بخشیدن به جریانی است که شعر مدرن نیز در کلیت آن سنجیده می شود. شعر که بازتاب دهنده تجارب عاطفی-احساسی و خیال آگین شاعر است، در این میان جایگاهی گسترده تر از داستان کوتاه و رمان دارد. شاید یکی از علت هایش این باشد که شعر برای ما ایرانیان هنر ملی تلقی می شود و این تعلق خاطر ذائقه ما را نسبت به شعر حساس تر می کند، به این معنی که ذهن و زبان ما ایرانیان آمیختگی جدایی ناپذیری با جانمایه شعر که خیال و عاطفه و آهنگ است، دارد. روشن است که نمی توان با اتکا به این مولفه، ساحت جهان شاعری را به «هر ایرانی یک شاعر» تقلیل داد، اما می توان نسبت مولفه های گفتمان شعر در زندگی روزمره ما ایرانیان را بر این مبنا سنجید و این فرض را مبنای پرداختن به شعر و شاعرانگی در عصر حاضر قلمداد کرد. با این مقدمه درنگی خواهم داشت بر سه مجموعه شعر از بهروز گرانپایه، نویسنده، مترجم و پژوهشگر حوزه جامعه شناسی و رسانه؛ «ترانه های تنهایی»، «شعله در باران» و «به عاشقی همیشه بیست و پنج ساله ام».

پابه پای خاموشی رگ های زندگی؛ در کوچه ها و خیابان های شلوغ و بی عاشق و بی پرنده و بی درخت

در حافظه جمعی ما ایرانیان، شعر کمانه ای از اندیشه و حکمت و پرورده خیال و عواطفی است که در روزمرگی های شاعر، تجربه و به کلمه سپرده شده است. شاعران، با زندگی در محدوده امن احساس، بازتاب دریافت های شان از نفس کشیدن در آن محدوده را ثبت می کنند. به مرور و در درازنای تاریخ و تجربیات متفاوتی که هر شاعر از سر گذرانده، کالبد گفتمانی شعر متحول شده است. روی دیگر سکه فرم، تنوع تجربیات شاعران از محدوده امن احساس شان است که صورت هایی مختلف از ترکیب بندی مصالح و چینش اجزای ساختاری را ارایه می دهد. قالب، به عنوان عنصری ساختاری از ارکان شعر فارسی خاستگاهش همین جاست: تجربه زندگی در محدوده امن حواس و صورت بندی هندسه خیال در اجزای حیات. تجربه نگاه کردن با چشمان نوزادان به شکوفه های بهاری یا لمس خنکای پاییز و برگریزان و برف و بوران زمستانی و بال بال زدن مرغان باغ در برکه های خاموش روستاها. شعر از هر روزنه ای که حواس درک کردنش را خود انتخاب می کند، آغاز و به انجام می رسد. اما همه اش این نیست.

تراشیدن جملات شیک و ردیف کردن قافیه و تصویر در قاب جملاتی آهنگین چندان هنر نیست و آنچنان هنر نیست که با الفبای امرار زندگی در اقلیم زبان فارسی، مانند رودکی یا سنایی یا منوچهری و صدها ادیب و سخنور دیگر تصویرپردازی کرد. جهان معاصر نشان داد که گرفتارانش، آدمیانش، شهروندان خاص و عامش و شاعرانش، در جریان سیلابی مسائلی گرفتار مانده اند که وزن رنج های وجودی شان، بیش از حوصله حواس و خواص عواطف جاری است. به عبارتی، زندگی در جهان معاصر، در مسیری لغزان امتداد دارد که شعر، چاره ای جز کشف لحظه به لحظه ماهیت آن را ندارد.

کشف ماهیت لغزان زندگی برای شاعر چه پیام و پیامدهایی دارد؟ «به سنگینی روح شب خسته ایم/ به بالایی رنج ایوب درمانده ایم…/ بسان ماهیان تشنه در هیچ غرقه ایم/ مقصد که نیست، رفتن بی ثمری است/ دری گشوده نیست/ پنجره ای به باغ همسایه باز می کنیم/ دست دراز می کنیم/ یاس شکوفه می دهد»

آیا سهم شاعر بیان سرگردانی در هیچ است؟ آیا رمزگشایی از نقطه آغاز تاریخ، نقطه ای که در وهم، تصویری از اعتماد در جان های بی قرار شور و شیدایی برانگیخت، همان داستان خسوف است:

«تمام شب به تماشای ماه/ بر بام شدیم/ ماه پنهان بود/ در کوچه عده ای با چراغ به جست وجوی ماه می رفتند…»

گام های معلق در شب های خاموشی از سوت زدن در تاریکی خسته مانده

ادبیات ایران پس از انقلاب 57 به عرصه هایی از تجربه های نوزیسته رسید. اگر بخواهیم حوزه های ادبی را به تفکیک موضوعات ادبیات داستانی، شعر و نقد و مباحث تئوریک نقد تقسیم کنیم بی تردید شعر، سهمی بیش از هشتاد درصد حجم نوشتارهای این دوران را به خود اختصاص می دهد. شعر و شعار میوه سرچراغ ادبیات ایران شد. این مساله تا آنجا ادامه پیدا کرد که شعر، ضمن تعریف حوزه های گفتمانی در ادبیات انقلاب و جنگ، بازاری گرم و پرشور را به راه انداخت. البته در دو، سه سال اول بعد انقلاب، ادبیات، آنچنان، نان دانی نبود که شده و جز یکی، دو جا، جایی، برای ادبیات و ادبا سفره پهن نمی کرد. شعر انقلاب، در باریکه راه عدالت خواهی و آرمان جویی، در سراشیب روزگار، سرخورده از دود و دولاغ و هیاهو، به پستوهای ترکیب سازی و جورچین سازی کلمات پیوست. همه چیز در سایه، رنگی غریبه با هستی دارد. شعر نیز همچون الفبا و رمز و رازها و مفاهیم و تصاویر، مبتلا شد. «مبتلا به چیزی که هیچ نیست: / هزار حفره تاریک در من است/ هزار نردبان رنگارنگ در تو مهیا/ هزار کوچه بن بست در من است/ هزار راه خروج در تو به ایما/ هزار روح فسرده در من است/ هزار جان بی قرار در تو مسیحا…/ هزار آرزوی سوخته در من است…/ هزار آوای زخم…»

گرانپایه تلاش می کند تا با ارائه تصاویری ممتد از ماهیت انسان، نگاه او را به گمشده هایی بازگرداند که می تواند نجات دهنده اش از بیهودگی ها و بی ثمری ها باشد: بی قراری، رحم و مروت، شادی و خوشدلی و شوق تمنا. در روزگار حاضر آنچنان خبری از احساسات و عواطف ناب گذشته نیست. یعنی آن طورها که می گویند و می بینیم، نمی توانیم از احساسات و عواطف، گیرم ناب و بی غل و غش، کوره روزنه ای به اعتماد و همدلی واکنیم. می گویند هیتلر نقاشی می کشیده و نقاشی هایی جذاب می کشیده یا ژوزف گوبلز، همو که به فرزندان خود سیانور خوراند، از بیکرانه های جهان موسیقی چیزهایی می دانسته یا سلاخ آشویتس، آدلف آیشمن، آمر امر مطلق، موجودی منظم و مرتب و وقت شناس و به قول انگلیسی پران های زمانه حاضر، اهل نظم و قانون و مراعات کننده دیسیپلین بوده و با شنیدن صدای زمزمه جویبار یا قهقهه نازک بدنان مدهوش و از خود بی خود می شده و در طنین ناقوس ها در خلسه هایی ناگفتنی غرقه می گردیده. با این حال، واقعیت های جهان در بعد بخشیدن هر چه بییشتر به سلطه قدرت بر حس ناب زندگی کم نمی آورده و کم نمی آورند: امر واقع در خدمت امر مطلق! قدرت حال و هوای الفبا را در هم می ریزد. جانمایه مفاهیم را متلاشی می کند و در دگرسازی جان و قلوب، ماهیت جوهری سکوت و خلود را نیز مصادره می کند.

اتفاقی که در جغرافیای شاعرانگی ما افتاده و هیچ کس، آنچنانکه باید، زاغچه هایش را در میادین حضور جدی نگرفت.

واقعیت ها نیز قلب و دگر شد و از نفس افتاد تا در هیاتی دیگر، در جهان جادو قد برکشند و آن نیز، از اعتبار ساقط شد. انکار حس، مانند انتشار بوی مرگ، خزنده و مرگ آور، زندگی را در چنگال خود گرفته اند. آدم هایی که بی هیچ قرار و مداری، در ایستگاه معین روزمرگی ها، لای چرخ دنده های روزگار و مصلحت اندیشی عرصه داران اقتصاد و زندگی، فرهنگ و زندگی و حق حیات و زندگی، له و تمام می شوند و می روند پی کارشان. شعر این آدمیان؛ همین هایی که روزانه، از جدول زندگی و جورچین اهالی سیاست، سفره خاطرات نداشته شان جمع می شود و در گوشه ای از آرامستان ها تکانده می شود، از حنجره کدام شاعر بیرون می آید و کلمات کدام شاعر، واقعیت های زندگی و طبیعت واقع و امر واقع و میدان امر مطلق را برای علاقه مندان به جهان شعر هجی می کند؟

بیهوده و بی مفهوم خواهد بود اگر بخواهیم رودخانه شعر را در حوضچه های سیاست به مفهوم برسانیم، چراکه شعر، با قدرت جادویی خود، راه های ناهموار را هموار می سازد. من معتقدم که چیزی به نام شعر سیاسی وجود ندارد، چراکه هیچ کلمه ای، فاقد بافتار جادویی زندگی نیست و هر واژه و کلمه، ضمن اینکه در جهان الفبا، حال و هوای خود را دارد، در صورت بخشیدن به مفاهیم نیز تاثیری منحصر دارد. شناخت و به کارگیری این تاثیرات و صورت بندی شان در قالب های شعر یا داستان و نقد و نظر است که قطعه ای از پازل واقعیت ها را به خود اختصاص می دهد . این پازل نزد جامعه شناسان به میدان ادبی تعبیر می شود.

بهروز گرانپایه دانش و شناختش از جریانات فرهنگی ادبی در حد و اندازه ای است که بتوان او را در جایگاه اندیشمندی آشنا به متد و میدان تجربه زیسته دید و سنجید. به تبع متن هایی که او کاشف و راوی آنها در شرایط جامعه شناختی – روانشناختی کنونی است.

برای خواندن مجموعه شعرهای بهروز گرانپایه با خودم چند قرار گذاشتم:

۱- آنچه می خوانم با دیگر شاعران مقایسه نکنم ، چراکه وقتی ما شروع به مطالعه یک اثر ادبی می کنیم، ناخودآگاه، در پی یافتن مشابهت با متنی دیگر خواهیم شد. همین نکته ما را از درک و فهم درونمایه اثر باز می دارد. پس با کنار گذاشتن متر و معیار قضاوت اثر، خود را برای روبه رو شدن با اثری خلاقه که حاصل رویارویی با ناشناخته هاست، آماده می سازم.

۲- قالب آثار، به تاسی از شاعران سپیدسرا، قالب شعر سپید است. در آثار بهروز گرانپایه، با نوعی لحظه نگاری و تاویل محدوده امن احساس شاعر روبه روییم. او در پی معرفی خود به عنوان شاعر نیست؛ او بخشی از مفاهیم نوظهور در جامعه شتاب زده و درگیر با گره های متمادی را با الفبای احساس خود، انتخاب و بازخوانی می کند. کاری که شاعران جوان امریکای امروز، بر آن، نام «شعر لحظه» را گذارده اند.

۳- دو عنصر فرم شناسی در متن های گرانپایه، روایت و ساختار منظومه وار شعرهاست. این دو عنصر، ماهیت شعر امروز ایران را از تسلیم شدن شاعر به خیالات و اوهام و گزارش نویسی از سرخوردگی های آرمانی می رهاند و به ثبت اکنون زندگی می پردازد. مجموعه اتفاقاتی که در بیان روز و روزگار شاعر در شعرهای این سه مجموعه، از چشم شاعر به آنها نگاه شده، فرآیندی است که حکایت می کند، ادبیات زندگی امروز، از محدوده امنی که قدرت، سیاست و حکمرانی به عنوان اقلیم، سیطره برای خود تعریف کرده، برون تاخته و فراز آمده و در تجربه اجزا و ماهیت زندگی به دقیقه حاضر است. بهروز گرانپایه مترجم و اندیشه ورز حوزه فرهنگ عمومی، جامعه شناسی و رسانه های همگانی در این سه مجموعه، تجربه دیدن اکنون را پیشنهاد می دهد.

تجربه نگاه خیامی به زندگی، نگاه حکیمانه فردوسی به اجزای زمان و نیم نگاه های رندانه حافظ به زمانه و تاملات سعدی به ماجراهای فراوانی که درگذرند. این از جمله رویکردهایی است که شعر اجتماعی و صدای معترض شعر جهان با تامل در آن، به گشایش هایی روشنگرانه رسیده است. هیچ کس گمان نمی کرد که روزی روزگاری پاره جملاتی که از جانی دردمند و روحی بی تاب در گوشه ای دنج، با لحن نوجوانی ترس خورده از تاریکی ها خوانده شده، از تمامی لحن ها و صداهای شاعران زمان و زمانه، فراز و فراتر رود و شنیده شود و زمزمه شود و زندگی شود.

لینک مطلب (روزنامه اعتماد – شماره ۵۴۴۷)

● تأملی بر شعر «درنگ»

اسمعیل (سعید) خلیلی  ۳ تیر ۱۴۰۰

به گمان من شعر درنگ، دست‌کم از سه حیث کاملا درست و در کمالِ خود، سخن گفته است:

۱. از نظر وجودی (اگزیستانس)؛ بهروز درباره وجود خود در این موقعیّت زمانی و مکانی می‌گوید و شرح می‌دهد که اولا چه انتظاری از هستی دارد و دوم این‌که چه بر سر این انتظار می‌آید و سوم این‌که چه ادراک و نیز چه حساسی از برآورده نشدن انتظار خود دارد.

۲. شعر، حاوی یک گزارش تاریخی است. یعنی: اگر بر فرض سی سال بعد کسی بیاید و این شعر را کاوش کند، آنگاه آن را در مثلا سه ظرف خواهد ریخت؛ در ظرف شعرهای دیگری که در همین دوران سروده شده‌اند؛ دوم در ظرف شعرهای دیگر خود بهروز و سوم در ظرف زندگی بهروز. سپس استنتاج خواهد کرد که این شعر اولا چگونه ساخته (سروده) شده است و دوم از دریچه این شعر چگونه باید یا می‌توان زمانه‌ی شعر را شناخت. او احتمالاً نتیجه خواهد گرفت که مسیری در امید‌های پیاپی سپری شده بوده‌اند و در آن زمانه به پایان رسیدند.

۳. یکی از مخاطبان شعر، اسمعیل (سعید) خلیلی است که از وجوهی چند با بهروز “هم‌تاریخ” است. خلیلی خود، درکی از امر حاضر دارد و به‌گونه‌یی آن را برای خود تفسیر می‌کند؛ (۱) بعد با توجه به باورهای خود با شعر بهروز ارتباط می‌گیرد و در دل با خود می‌گوید:

چه توصیف درخشانی از آنچه بر ما رفته است و می‌رود؛ ما رویاهای خود را یک به یک در قالب‌هایی ریختیم؛ از قالب‌هایی که روشنفکران پیشامشروطه ساخته بودند تا قالب‌هایی که در نهضت ملی ساخته شدند تا قالب‌هایی که در عصر فشرده‌ساختنِ عواطف‌مان در درکی که از گلوله و اسلحه داشتیم، تا قالب‌هایی که از آزادی فردی در باورهای ساده از تمدن و جامعه مدنی رسم کرده بودیم. اینک این شعر! این اعترافات سنگین و درخشان و عمیق از ژرفای باوری که به تاریخ می‌گوید راه، معنا و خود را گم کرده‌ام و تو را به آنچه نمی‌دانم چیست، باخته‌ام ای تاریخ، ای من! ای همه! ای تن‌ها و ای تنهاها!

البته درباره این شعر، بسیار بیشتر می‌توان سخن گفت که در این اجمال نگنجد.
—–
(۱) از جمله: ما در عصر نولیبرال هستیم، در عصرهای افول ایمان، افول آرمان و بحران و آنومی ایرانی که تا کنون خلاء و ناتوانی خود را از طریق دست یازیدن به انواع ایدئولوژیها، پر می‌کرده و حالا کف‌گیر کمی به تهِ دیگ رسیده و او که از تقی‌زاده تا امروز فقط بلد بوده از غرب رونویسی کند، در می‌یابد که این رونویسی‌هایش مجموعا گشایشی پدید نیاورده یا اصلا خاصیتی نداشته یا در واقعیت این جامعه چندان اثر نداشته یا اثر واقعی‌اش همین فلاکتی است که اکنون خودش را بر ما عیان کرده است. ضمن این‌که زندگی هم جریان داشته؛ اما ما چندان درنیافتیم “چگونه؟”.

●  تنهایی حال کسی خوب نمی‌شود

امضاء محفوظ  ۲۹ مرداد ۹۹

«سندرم فرزیستی» كتابی است كه بهروز گرانپایه، روزنامه‌نگار شناخته‌شده، آن را ترجمه كرده است. او پیش از این در مقاله‌ای در روزنامه «شرق» از چگونگی انتخاب واژه «فرزیستی» نوشته بود و اینك در این كتاب كه نوشته «كارل سدرستروم» و «آندره اسپاسر» است بیشتر با این مفهوم آشنا می‌شویم. گرانپایه چون معادل دقیقی برای واژه انگلیسی Wellness نیافت، تلاش كرد كلمه جدیدی را برگزیند. با خواندن كتاب می‌توان دریافت این اثر می‌تواند به تلاش برای تغییر و رشد فردی كمك كند. در واقع امروزه، بسیاری درصدد هستند تا حال و روزگار خود را بهتر كنند. حال چه با رژیم‌گرفتن چه با مدیتیشن یا… تا شاداب‌تر و سرحال‌تر باشند. هرچند این نوع كتاب‌ها بیشتر برآمده از فرهنگ مدرن غربی است و بیشتر برای طبقه‌ای است كه نیازهای اولیه خود نظیر مسكن و كار و… را برآورده كرده‌اند. در مجموع آن‌طور كه مترجم در مقدمه كتاب نوشته «فرزیستی پاسخ و راه‌حلی به بحران روحی انسان در یك نظام اجتماعی مدرن است: یك سبك زندگی جدید و یا الگویی برای پركردن خلأها و خستگی‌های انسان امروز با هدف تقویت بدن، ذهن و روح». البته از نظر نویسندگان کتاب این سبک زندگی فرزیستانه به ‌دلیل وسواس‌ها و افراط‌ها می‌تواند به مسیر انحراف بیفتد.
به‌همین‌دلیل سؤال دیگری كه در این كتاب جواب داده شده، این است كه آیا در این جهان سرمایه‌داری این شیوه می‌تواند سبب كاهش مشكلات كاركنان شود یا خیر؟
كتاب در هفت فصل به این مفهوم پرداخته و نویسندگان درباره چگونگی تبدیل‌شدن این شیوه زندگی به یك ایدئولوژی پرداخته‌اند، مجموعه‌ای از انگاره‌ها و باورها كه می‌تواند از جانب افراد وسوسه‌انگیز و خواستنی باشد. عنصر ایدئولوژیك فرزیستی با توجه به نگرش‌های غالب نسبت به كسانی كه در مراقبت از بدن خود غفلت می‌كنند و از سوی دیگران به‌عنوان افرادی بدكار، تنبل و ضعیف شناخته می‌شوند، شكل می‌گیرد. تمركز این كتاب بر فرزیستی به‌مثابه یك امر حیاتی اخلاقی است.
امروز فرزیستی فقط آن چیزی نیست كه فرد انتخاب می‌كند؛ بلکه یك تعهد اخلاقی است. دستورهایی كه از درون افراد به بیرون منتقل می‌شود و این همان چیزی است كه به‌عنوان دستور فرزیستی شناخته می‌شود. دستوراتی كه اكنون علیه انسان به كار برده می‌شود و از‌این‌رو نویسندگان اثر آن را سندرم فرزیستی دانسته‌اند. در طول كتاب سعی شده نشان داده شود كه چگونه فرمان فرزیستی به همه جنبه‌های زندگی ما در همه زمان‌ها نفوذ پیدا كرده و حتی خوابیدن را به فرصتی برای بهینه‌سازی خوشی و مولدبودن تبدیل كرده است و سعی كرده نشان دهد فرد هرچه بیشتر روی خودش تمركز كند، ناامیدتر و بیگانه‌تر می‌شود.
نشر سرو سیمین این كتاب را با قیمت ۴۹ هزار تومان و ۲۴۴ صفحه منتشر كرده است.

گیسو فغفوری  ۱۹ شهریور ۹۹ ● لینک مرجع

●  سیاست‌های شکننده

یکی از مشکلات اساسی در تصمیم‌سازی و سیاست‌‌گذاری در زمینه‌های مختلف فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ایران، بی‌ثباتی، کوتاه مدتی، و تغییر پیوسته ناشی از بی‌سرانجامی و نتیجه‌بخش نبودن سیاست‌هاست. ناپایداری یک تصمیم یا سیاست اجرایی، دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد. از آن‌جا که سیاست‌گذاری به یک معنا، به تجربه‌های پیشین، موقعیت و وضعیت کنونی و نیز مسیر اقدام‌ها و کنش‌های آتی وابسته است، لذا در ارزیابی یک سیاست یا تصمیم ناموفق باید بررسی کنیم که در مرحله تصمیم‌سازی یا سیاست‌گذاری به چه عناصر یا مولفه‌هایی و در کدام مرحله از این فرایند بی‌توجهی شده یا چه اشتباهی و از چه منظری رخ داده که با پیامدی نامناسب مواجه شده ایم.

عموماً بیان می‌کنیم که یک “تصمیم و سیاست خوب” باید اتخاذ کنیم؛ اما آیا به الزامات سیاست‌گذاری‌ و سیاست خوب که “عقلانی بودن” سیاست‌ها و تصمیم‌ها است، توجه می‌کنیم؟ و آیا اجزاء عقلانی بودن سیاست‌گذاری را که الف) آگاهانه و هوشمندانه و مبتنی بودن بر اطلاعات و شناخت دقیق موضوع، ب) آینده‌نگرانه و اندیشمندانه و با تکیه بر بینش عمیق از واقعیت‌ها و مناسبات و لحاظ کردن تغییرات و دگرگونی‌هایی که در مسیر تحول و تکامل جامعه بشری و لذا آداب و سلوک و سبک‌های زندگی رخ می‌دهد و ج) گذشته‌نگرانه و معطوف به تجارب گذشته و سنجیدن دلایل شکست و موفقیت سیاست‌های پیشین است، در نظر گرفته‌ایم؟

در ایران سیاست‌گذاری‌ها عموما مسیری طبیعی و عقلانی را طی نمی‌کنند. این سخن به چه معنا است؟ از دو جنبه این ادعا قابل بررسی است. یکی از جنبه شرایط یا انگیزه سیاست‌گذاری و دوم، از جهت اجرا و پیشبرد تصمیم‌ها و سیاست‌ها. نکته مقدم و کانونی در اتخاذ یک تصمیم یا سیاست عمومی، اولویت دادن به منافع ملی و عمومی است. متر و معیار یک سیاست ملی نیز، میزان رضایت حداکثری مردم و به تَبَعِ بهره‌مندی حداکثری جامعه از آن سیاست است. آن چه که در ایران کمتر شاهد آن هستیم. چه بسیار از تصمیم‌ها و سیاست‌های اقتصادی که قبل از نفع رسانی به عموم مردم، دسته‌ها و اشخاص خاصی که خارج از وظایف سازمانی خود در فعالیت اقتصادی درگیر شده اند، یا از رانت استفاده می‌کنند، سوده برده و می‌برند. سیاست اعلام نرخ ارز ۴۲۰۰ تومانی که سال گذشته اتخاذ شد، از مصادیق این نوع تصمیم‌گیری‌های نسنجیده بود. تصمیمی که نه به پیشینیه این نوع سیاست‌ها توجه کرده بود، نه به اثرات آن. همچنین، چه بسیار از تصمیم‌های فرهنگی یا اجتماعی که هدف از اعلام و اجرای معمولا ضعیف، چالش برانگیز، مقطعی و صوری آن، ناتوان نشان دادن رقیب یا یک دستگاه اجرایی است. در کمتر جایی می‌توان شاهد این شیوه ناسالم سیاستگذاری فرهنگی – اجتماعی بود.

موضوع دیگر، جنبه اجرای سیاست است. هر تصمیم و سیاستی را نمی‌توان فقط مبتنی بر باورها و اعتقادات اتخاذ کرد. چه باور و دیدگاه سیاستگذار درست باشد یا غلط، برای تحقق و به اجرا گذاشتن یک سیاست باید زمینه‌های عینی و ذهنی جامعه فراهم باشد. مردم باید نسبت به یک سیاست توجیه باشند. چه در غیر این صورت در قبال آن واکنش منفی نشان می‌دهند. با اجرای آن به مقابله برمی‌خیزند و مسیر خود را می‌روند. سیاستگذاری مبتنی بر حبّ و بغض‌های شخصی نیز، امر از پیش شکست‌خورده‌ای است. عجیب است که این نکته بعد از چندین دهه تجربه سیاستگذاری، همچنان مغفول مانده است. فهرست بلندبالایی از سیاست‌هایی را می‌توان ارائه داد که دستگاه قضایی، قانونگذاری و ضابطین آن طی چند دهه اخیر با شداد و غلاظ اعلام کرده و خواسته اند که اجرا کنند، اما در برابر نافرمانی مردم، ناگزیر به عقب‌نشینی شده اند. تجربه ایجاد محدودیت و ممنوعیت برای نوار کاست، ویدئو، سی دی، دی وی دی، ، دیش و ریسیور ماهواره، … ظاهرا عبرتی برنیانگیخته است.

بنابراین، سیاست‌ها و سیاست‌گذاری‌های شکننده را می‌توان ناشی از در نظر نگرفتن این دو مولفه یا متغیر اساسی دانست: ۱- یک‌طرفه بودن، آمرانه بودن، جناحی بودن و فقدان حضور و نقش مردم یا نمایندگان واقعی آن‌ها در فرایندهای تصمیم‌سازی یا سیاست‌گذاری که سبب می‌شود تا وفاداری و اعتماد نسبت به سیستم، در مقیاس فردی، گروهی یا عمومی آسیب ببیند و از میزان و شدت آن کاسته شود. ۲- بی‌توجهی به شرایط عینی و ذهنی برای اجرای یک سیاست که عموما ناشی از ضعف شناخت از انسان و جامعه و تغییرات ناگزیری است که در مناسبات و روابط و وضعیت اجتماعی رخ می‌دهد، زمینه پذیرش از جانب مردم برای آن فراهم نمی‌شود. لذا برای اجرای آن باید به زور و اجبار متوسل شد. وضعیتی که چالش برانگیز است، چیزی جز هزینه مادی و معنوی ( کاهش اعتبار و اعتماد) برای مجریان در پی نخواهد داشت و مردم را به قهر با سیستم سوق می‌دهد.

سامان یافتن مناسبات اجتماعی (از آموزش و فرهنگ تا اقتصاد و سیاست) مستلزم سیاستگذاری عقلانی، مشارکتی و ملی است. تجربه بشری نیز سازوکارها و الزامات آن را مشخص کرده است. باید باور کرد که اگر در اتخاذ یک سیاست عمومی به خرد جمعی، به مشارکت دیدگاه‌های متفاوت و به منافع مردمی اتکا نکنیم؛ و در مقابل به پنداشت‌های کهنه و فرسوده دل خوش کنیم، خردمندان دلسوز و نیک‌اندش را منزوی کنیم و منافع حقیر جناحی را ترجیح دهیم، جامعه بسامان نخواهد شد و راه صلاح و سلامت نخواهد پیمود.